" وانگ ییبو مطمئنی می خوای این فیلمنامه رو قبول کنی؟"
پسر قد بلند که کلاه هودی اش رو تا ته پایین کشیده بود و عینک آفتابی به چشماش زده بود با خیال راحت روی صندلی های کافه لش کرده بود بابل تی اش رو سر می کشید.
"آره..." با لحن بی تفاوتی جواب منیجرش رو داد.
"ببین من احساس می کنم این فیلمنامه یکم ناجوره.."
وقتی صدای خر خر دلنشین ته نوشیدنی رو شنید جیگرش حال اومد صاف سر جاش نشست.
"اصلا فیلمنامه رو خوندی؟...."
"ببین اینکه یه آدم سرد قطبی که انگار با پنگوئنا نشست برخاست داره یهویی عاشق کسی بشه که بیست چهاری بهش کرم می ریزه یکم غیر واقعیه..."
"اون کسی بود که لبخند گرمش رو فقط به عشق زندگیش هدیه می داد. مگه چشه؟ تازه این همه هم رمانتیک."
"باشه باشه اما گی!؟....لطفا کمی فکر کن ییبو. این یه ریسک بزرگ روی آینده شغلی ات ممکنه تو رو تا ته چاه بدبختی ببره می فهمی چی می گم؟"
"و چه مشکلی با گی بودن وجود داره؟"
سیخ نشست و با صدای بلندتری به حرف اومد.
"گی ها به شکل فاکی جذاب اند."
با برگشتن یهویی همه سر های درون کافه تعظیمی کرد و تونست از اون طرف خط آه خسته مدیر برنامه اش رو بشنوه.
"برو به جهنم وانگ ییبو.."
با قطع شدن گوشی، شانه ای بالا انداخت.
اون باید توی این پروژه می بود. نه به خاطر فیلم نامه توپش یا گروه کارگردانی خارق العاده اش نه! فقط به خاطر یک نفر!***
ژان کاملا توی وضعیت فاکد اپی بود. با لب لوچه آویزون نگاه اش رو بین همه بازیگر های احتمالی می چرخوند آه می کشید.
"میدل فینگرم تو سوراخ زندگیم."
اون این همه راه از پروژه نصفه نیمه لعنت شده اش تو اون ور کشور کوبیده بود اومده بود اینجا فقط برای یک چیز....یه نقش منفی کول و خفن که آخرش سقط شه!
درسته! اون عاشق پوزخندای سیاه دارک و صدالبته هات نقش های منفی بود و حالا چی نصیبش شده بود؟؟؟
'شت ! اون دختره خیلی هاته چطوری می تونم شماره اش رو بگیرم؟'
' امیدوارم کارگردان من به عنوان نقش اصلی انتخاب کنه.'
'تف توش..تهیه کننده لعنتی چطور تونست ردم کنه؟'
'این فیلم مطمئنا راهی دادگاه قضایی می شه.'
ژان یه ذهن خوان بود. البته از اون اجباری هاش! همین جوری این ور اون ور راه نمی افتاد تا ذهن مردم رو بخونه. این یه پروسه اتوماتیک وار بود و علم در توجیح اش قاصر !
ژان دوران بچگی نرمالی نداشت....نه اینکه زندگی اش تراژدیک باشه نه! فقط اینکه بخاطر این توانایی دوران بچگی اش دوستای زیادی نداشت. و حالا هم معروف شده بود به آرتیست منزوی.
ولی اینا هیچ اهمیتی الان نداشت. تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که کاراکتر عزیزش الان دیگه پریده بود. یعنی باید یه بلیط می خرید تا برگرده؟
'همون، همون، همون، همونی که می خوام.'
ژان سرش بالا گرفت و دختری رو دید که نیشش گوش تا گوش بازه. خانم تهیه کننده فقط مونده بود از شدت ذوق مرگی اکلیل بالا بیاره.
"آقای شیائو.."
با جیغ یهویی دختر تو جاش پرید و سعی کرد خونسرد باقی بمونه.
"ب..بله خانم تهیه کننده؟"
'گاد...چقد این پسر کیوته'
توی این بیست سال خورده ای تقریبا با این توانایی کنار اومده بود اما این به این معنا نبود که با افکار شخصی مردم معذب نشه.
"شما قبول شدید"
"آمممم برای؟...."
"نقش اصلی؛ وی ووشیان "
خب فاک این اصلا تو برنامه اش نبود.
***
چند ماه گذشت و اون دوباره توی همون وضعیت لعنت شده قبلش بود. عین مرغ پر کنده کنار خیابون بالا پایین می پرید تا یه تاکسی گیرش بیاد.
به محض ایستادن ماشین کنارش خودشو داخل پرت کرد.
موهاش پخش پلا بود و صورتش نشسته...یه هودی لکه دار تنش بود.خوش بختانه تونسته بود لحظات آخر یه شلوار آدمیزادی بپوشه.
'این چه سر وضعیه؟'
'عوق...چرا منو یاد پسرایی می ندازه که توی خونه بابا دوست دخترشون سکس داشتند صبح با جوراب شورت از پنجره فرار کردند؟'
' وایسا ببینم این چه لکه ای روی لباسش امیدوارم اون چیزی که فکر می کنم نباشه.'
+" گاد....راننده لعنتی معلومه چیزی که فکرش می کنی نیست. این فقط یه سس مایونز کوفتیه "
"هی آقا من دیرم شده چرا راه نمی افتین؟"
رو به راننده گفت تا از تفکرات مضحک اون مرد در امان بمون.
آه جان گدازی کشید سعی کرد لباساش درست کنه.
خب چیزی که مسلم بود بدشانسی مطلق شیائو ژان بود.
می گید چرا ؟ چون اون یه آیدل بدبخت بود!
کمپانی اش که لعنت خدا بهش باد، محل سگ بهش نمی داد. منیجرش یه بی اعصاب بود که افکارش حول سر به نیست کردن ژان می چرخید و این جوری بود که حالا به جای ون سواری با یه تاکسی داغون این ور اون ور می رفت.
هودی اش رو در آورد و خدا رو شکر کرد که یه تیشرت آبرومند زیرش داره. کت جینی رو که با خودش آورده بود پوشید و کلاه کپ هم رنگش رو سرش گذاشت.
به محض ایستادن ماشین با خودش گفت یک...دو ...سه....بدو!
"من به شدت متاسفم."
تمام راه رو دویده بود و کلی آدم رو هل داده بود تا به محل ملاقاتش با کارگردان برسه مردی که انگار نصف فیلمای کره زمین ساخته...و حالا ژان اونجا بود و مثل همیشه به نظر می رسید؛ شبیه احمقا !
YOU ARE READING
👾😈Deviant 😈👾
Fantasyone shot *full *name:Deviant *genre: comedy- fluff - fantasy- real life *write :Anim وقتی وانگ ییبو عین چی جون می کنه تا کمپانی و منیجر بدقلق اش رو برای شرکت توی پروژه آنتیمد راضی کنه. نه چون سریال فیلم نامه توپی داره یا تیم تولیدش بدجوری همه چی ت...