p3-فهمیدن! [p1]

472 83 13
                                    

با حس نکردن منبع ارامشی چشماشو سریع باز کرد!!.
رو تخت نشست... همه جای اتاق و از نظر گذروند.. ولی سان و ندید.!! ترسید! اره امگاهای خاص زود ب الفاشون وابسته میشدن!!.

سریع از روی تخت اومد پایین! ب سمت در اتاق رفت و بازش کرد! با دیدن چهره‌ی اشنایی سرشو کج کرد و اون شخص ب حرف اومد.

جونگهو : اوه تویی! چیزی شده!؟

وویونگ لبخند کجی زد و قرمز شدن گونه‌هاشو حس کرد!

وویونگ : تو چرا انقد شبیه سانی!؟

جونگهو قهقه زد و گفت.

جونگهو : چون من برادر کوچیکتر سان هیونگم!

وویونگ اهانی گفت و از چهار چوب در اومد بیرون و با خجالت گفت.

وویونگ : ببخشید دیدار اولمون خوب نبود من درست رفتار نکردم!

جونگهو سر تکون داد

جونگهو : خب درک میکنم ماهم درست رفتار نکردیم هرکی جای تو بود با اون رفتار ما میترسید و همچین ری اکشنی نشون میداد. حالا میتونیم باهم اشنا بشیم؟ من نمیدونم ازم بزرگتری یا کوچیکتر.

و لبخند کجی زد و دستشو گذاشت پشت گردنش.
وویونگ لبخندی زد و سر تکون داد. جونگهو ب سمت هال عمارت هدایتش کرد.
از پله ها اومدن پایین.

و وارد هال بزرگ عمارت شدن.

روی دوتا صندلی تو بالکن هال نشستن و ب منظره‌ی بیرون نگاه کردن. جونگهو برگشت سمت وویونگ و لبخندی زد. دستشو سمت وویونگ دراز کرد و خودشو معرفی کرد.

جونگهو : من چوی جونگهو هستم 19 سالمه الفای معمولی. جفت دارم. و تو؟

وویونگ لبخندی زد و دست جونگهو رو گرفت و گفت.

وویونگ : منم جانگ وویونگم 20 سالمه. امگای خ.. معمولی. جفتم برادرته(خندید) از اشناییت خوشبختم جونگهو جان.

جونگهو هم سر تکون داد و لبخند زد. و بعد صدای باز شدن در اومد. جونگهو بلند شد و از حال اومد بیرون و وارد راه رویه کوتاهی شد ک ب در خروج خونه ختم میشد و بعداز راه رو قسمت بزرگی داشت. .. وویونگ هم همراهش رفت. و بعد ب سان ، یونهو ، هونگ جونگ ، مینگی و یوسانگ رسیدن. ک... سان و یونهو تیر خورده بودن.!!

وویونگ با دیدن زخم سان «هینی» کشید و دستشو گذاشت رو دهنش. سریع ب سمت سان رفت. بازوی راست سان تیر خورده بود.!!

سان با لبخند ب وویونگ نگاه کرد و دست چپشو ک تمیز بود گذاشت رو گونه‌ی وویونگ و با انگشت شصتش نوازشش کرد. با همون لبخند و نفس نفس زدن گفت.

سان : من.. خوبم.. چیزی.. نیست.. درد.. نداره!!

وویونگ ب صد اشکاش اجازه ریختن داد.. همه جایگاه و ترک کردن و وویونگ و سان رو تنها گذاشتن.!

سان دستشو از رو گونه‌ی وویونگ جدا کرد و دور وویونگ پیچید و وویونگ ب یقه‌ی پیرهن خونی سان چنگ زد... بعد از چند دقیقه مشتای بیجونشو ب سینه‌ی سان میکوبید. و با بغض گفت.

وویونگ : ی.. یعنی چی.. ک.. هق... درد ندارههه!!!!... سان... نباید.. هق.. تیر میخوردییییی!!.. اصن.. هه(نفس زدن)... مگه... تو.. فقط هق... رئیس شرکت WX(دَبِلیو اِکس) نیستییییی!!.

ققنوس مرگ سان ب صدا در اومد.!! ترسش از این بود ک وویونگ بفهمه اون واقعا کیه و رهاش کنه!!!

اهی کشید و دست سالمشو ک دور وویونگ بود برداشت و بازوی وویونگ و گرفت و با اطمینان و لحن محکم بهش گفت.

سان : بهت میگم من واقعا کی.ام ولی نباید بعد از شنیدن حقیقت ترکم کنی وویونگ!! تو اولین کسی هستی ک بعد از مادرم تونست منو همون سان 10 ساله کنه و بیشتر... بتونه منو بخندونه و قلبمو بلرزونه! .. تو برام خاصی وویونگ!!! اگه بخای ترکم کنی...(لحن تهدیدی)... همینجا زندانیت میکنم.. و اون روی وحشیمو ک فقط پسرا و دشمنامون دیدن بهت نشون میدن... و بدون اون روی وحشی من ب حدی وحشتناکه ک ممکنه سنکوک کنی!!!!.

وویونگ ترسید!! یعنی الفاش واقعا کیه!! نع نع اون قرار نبود سانو ب هیچ عنوان ترک کنه.. نع.. اون فقط از لحن سان ترسید.! ولی... وویونگ باید ب الفاش اطمینان میداد ک قرار نیست ترکش کنه.!!

دستاشو قاب صورت بی نقص الفاش کرد و تو دوتا تیله نقره‌ای چشماش نگاه کرد و با اطمینان بخش ترین لحنش گفت.

وویونگ : چوی سان! تو حتی اگه ی قاتل زنجیره‌ای باشی یا بزرگترین باند مافیا یا بزرگترین باند جابجایی مواد مخدر... یا هر چیزه دیگه.. من بازم امگاتم و عاشقتم... قرار نیست اگه هزارتا ادم و جلو چشمام بکشی من ترکت کنم یا ازت بترسم!! بازم میگم.. من امگای چوی سانم!! و هرگز الفا و سانیم و ترک نمیکنم حتی اگه تحت تعقیب باشی و من ازت حامله باشم!! اینکارو نمیکنم هرگز ترکت نمیکنم سان!!. اون ادمایی ک کشتی یا کتک زدی حتما ی کاری کردن ک تو زدیشون یا کشتیشون!!( سان خاست حرف بزنه ولی وویونگ نذاشت و سریعتر جمله‌ی بعدی رو گفت) حتی اگه بی دلیل طرفو بکشی برام مهم نیست!! و قرار نیست من ترکت کنم!! باشه سانی؟

سان واقعا تحت تاثیر حرفای وویونگ قرار گرفت! اون حتی ب وویونگ نگفت شغل واقعیش چیه!! ولی وویونگ اینجوری با درک و فهم داشت بهش اطمینان میداد ک حتی اگه اونا بچه داشته باشن بازم وویونگ ترکش نمیکنه!! سان متوجه شد الهه‌ی ماه وویونگ و فرستاده بود تا دوباره طعم زندگی و خوشبختی رو بچشه.. و سان واقعا از الهه‌ی ماه ممنون بود!.

__________________
صرفن جهت اینکه تو خماری نمونین. پارت بعد و هرچه زودتر اپ میکنم. و لطفا ووت و کامنت بدین دارلینگا💛🥺

لوسیفر دوستون دارهههههه🧡❤💚💜💙🤍💛🤎💗💖💕💞⭐🌷

و پلیز فالوم کنید😉😉🤎💗💖💕💞⭐🌷💛🤍💙💜💚❤🧡

جرعت ، حماقت و تلاش نکن!! Donde viven las historias. Descúbrelo ahora