••گوی برفی••

131 32 12
                                    

فقط اینو بگم که عاشق هردو فن آرت کاورام و برم =]

.
.
.

بالاخره وارد کافه ی چوبی و بامزه ی دوست تهیونگ شدن. بوی دارچین و قهوه فضا رو احاطه کرده و صدای دلنشین ویلن لا به لای گوش های مشتری های میرقصید. شومینه ی بزرگی توی قسمت غربی کافه قرار داشت و همه ی حضار در سکوت گرم و زیبایی
مشغول لذت بردن از غذاها و معاشرتشون بودن. تهیونگ راست گفته بود، اونجا واقعا مثل یه قرص آرام بخش طبیعی به نظر میرسید.

جونگکوک بعد از ادای احترام به گارسونی که ازشون خوش آمد گویی کرده بود، برف روی لباس خودش و جیمین رو تکوند و همراه پسر بزرگتر سمت میزی که تهیونگ رزرو کرده بود راه افتاد. باید از هم اتاقیش تشکر میکرد، میشه گفت دنج ترین جای کافه رو براشون در نظر گرفته بود. پناهگاهی دور از چشم عموم که با پناه بردن بهش به راحتی میتونستن دور از چشم بقیه از خلوت و گرمای آتش کنارشون لذت ببرن. میز دو نفره ای کنار پنجره که سمت راستش با چند تا گلدون زیبا و سمت چپش با شومینه احاطه شده بود.

"مراقب باش هیونگ، اینجا دوتا پله ی کوچیک هست."

جونگکوک دوباره دست جیمین رو گرفت و به سمت میزشون هدایتش کرد. کلاه و شال گردن و کاپشن شمعی جیمین رو درآورد و روی صندلی کنارشون گذاشت. بعد با ظرافت دستش رو لای چتری مشکی لختش کشید تا دونه های برف رو از روشون بتکونه و مرتبشون بکنه. جیمین ازش تشکر کرد و پشت میز نشست.

جونگکوک بعد از درآوردن پالتو و شال و کلاه خودش به پسر بزرگتر ملحق شد و اون هم روی صندلی رو به روییش نشست. قبل از این که بتونه سوالش رو از جیمین بپرسه، هیبت آشنای دوست تهیونگ پشت یکی از میز ها به چشمش خورد، بعد از سلام و احوال پرسی کوتاهی که با پسر انجام داد، نهایتا سمت جیمینی که در حال بازی با گلدون کوچیک روی میز بود چرخید و روی میز سمتش خم شد:

_نظرت چیه؟ گر اینجا راحت نیستی میریم یه جای دیگه.

+بوی دارچین و گردو میاد. گرم و سبکه. جوش رو میگم. احساس بدی ندارم جونگ کوک. دوستش دارم.

_جدی میگی؟ منم همینجوری فکر میکنم. جای قشنگیه. سخت شد. یه شام درست و حسابی به تهیونگ بدهکار شدم.

+ب-بهم میگی چه شکلیه؟ دوست دارم درست تصورش کنم.

جونگکوک دست های جیمین رو توی دست هاش حلقه کرد و به چشم های هلالیش خیره شد. از اون عادت جیمین خیلی خوشش میومد. این که دوست داشت همه چیز رو به بهترین شکل تصویر بکنه براش خیلی پرستیدنی بود. و مهم تر از اون اعتمادی که به حرفاش داشت باعث میشد احساس قدرت بکنه و جونگکوک عاشق این بود که جیمین بهش تکیه بکنه. پس با دقت مشغول وارسی محیط اطرافش شد و با حوصله گفت:

_هرچی تو بخوای عزیزم...معماری خیلی پیچیده ای نداره. شبیه یه کلبه ی کوچیک و با صفا وسط یه جنگل برفی میمونه. همه جاش از چوبه و رو میزی های چهارخونه ی قرمز و سفید روی میزهای گردشه. شمع های فانوسی دارچینی به همراه یه گلدون کوچیک روی هرمیز هست و فکر کنم کنار کانتر یه تخته گچی هست که مردم روش خاطره مینویسن. نمیدونم چرا فرم گارسون هاش هانبوکه ولی به نظرم بامزه است. هفت هشت تا زوج و دو سه تا خانواده پشت میزهای اطراف نشستن و همونطور که میشنوی همشون سرشون گرم حرف زدنن. پشت سر تو چندتا گلدون و درخت کوچیک هست و پشت سر من یه شومینه ی بزرگه. کنارش یه دختر جوون داره ویلن میزنه. سمت راستت یه پنجره ی گرده که پرده های گل گلی داره و رو به روت، شاهزاده ی خوش قیافه و جذابت نشسته و شخصا فکر میکنم تصور آخرین توصیف از همشون مهم تر باشه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 12, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝙎𝙣𝙤𝙬𝙗𝙖𝙡𝙡(𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣 𝙤𝙣𝙚𝙨𝙝𝙤𝙩)Where stories live. Discover now