مقدمه
قانون زندگی چیزی فراتر از ذهن آدمیه...
همه آدم های معروف و پولدار همه زندگیشون رو عالی و بدون خطانگذروندن...
خطا کردن بزرگ و کوچیک ،فقیر و غنی نمیشناسه...
بزارید این موضوع رو قشنگ تر براتون باز کنم:
به یه باغچه پر از گل فکر کنید یه باغچه که پر از گلایی که دوسش دارین یه روز به اجبار خاکاشو باید عوض کنید یه بیل کوچیک برمیدارید شروع میکنید به کندن خوب تا یه جایی هیچی توش نیست یه
خاک تمیز و مرتب ولی یدفعه یه کرم میبینید بیل از دستتون میوفته چندشتون میشه...
زندگی آدما هم همینه همه آدما وقتی گذشتشون بگردی هرچقدر هم آدم خوبی باشه بازم یه کرم گندیده داره که اگه دست نااهل بیوفته به قول
شاعر هفتاد سال زندگی معنویشو به باد میداده..
♧♧♧♧♧♧
با صدای موبایلم غلطی روی تخت زدم و بدون کوچکترین نگاهی به صفحه نمایش موبایلم خاموشش کرد هنوز خسته ماموریت دیشب بودم واقعا شب سختی بود.
هنوز چشام گرم نشده بود که دوباره تلفنم شروع به زنگ خوردن کرد صدای مثه ویبره رومخم راه میرفت، کاسه صبرم دیگه داشت لبریز میشد پتو رو باتمام قدرت به یه طرف پرتا ب کردم و گوشیمو از طبقه دهم برجم مثل یه تو فوتبال شوت کردم بیرون ،مثل همه موبایل هایی که تو این هفته به این بلا دچار شدن.
به زور خودمو از روی تخت به پایین رسوندم حتیحس گذاشتن
قدم هام رو روی زمین هم ندارم چه برسه به اینکه بخام تا دست شور هم راه برم.
ولی مجبورم راه برم به خاطره این که دستام با واژه به اسم خون نقاشی شده.
آهسته قدم برمیداشتم چون حوصله تند راه رفتنم نبودوقتی در دست شور رسیدم حتی حس بلند کردن دستم رو نداشتم چه برسه به این که بخام درشو باز کن .
چند قدمی به عقب حرکت کردم با تمام قدرت با لگد در دست شور رو باز کردم قدرت ضربم اینقدر زیاد بود که درشکست.
در که شکست بدرک ، با قیافه یه آدم بدبخت و شکست خورده روبه رو شدم ،یه ادم که اینگاری غیر قابل تحمل ترین آدم زمینه هنوز قطره های خون اون عوضی روی صورتم بود بوی خون
وعرقم حالم رو بهم میزد ،هنوز صدای التماساش و کمک خواستاناش تو گوشم بود... چه صدای نحسی!
شیر آب سرد رو باز کردم دستمو آهسته زیر آب بردم حس خنکای آب سرتاسر وجودمو فراگرفت.
دستامو زیر آب مشت کردمو با تمام قدرت آب رو به صورتم پاشیدم این کار رو چندین و چند بار تکرار کردم تا زمانی که خون اون عوضی از روی صورتم محو شد..
اصال روال زندگی من همین بود میکشم ،میکشم،میخوابم،میکشم ،میکشم...
با قدم های آهسته به سمت کمد لباسام حرکت کردم در کمد لباسامو با لگد باز کردم کلا من حس استفاده از دستامو جزء زمان کشتن نداشتم.
به جزء سیاهی و تاریکی تو کمدم چیز دیگه ای قابل نمایش نبود
اصلا جدا از کمد لباس هام هم چیم توبرج تاریک بود همه ست هایی که میخریدم مشکیه ، من از دنیای رنگی متنفرم....
مثل همیشه یه لباس سر تا سر مشکی رو انتخاب کردم و از اینانتخاب خیلی هم خوشحال بودم .
حالا نوبت بخش مورد علاقمه من بود ،یعنی گاو صندوق مرگ ،یه گاو صندوق پر از سالحایی که عاشقشونم انواع چاقو،اسلحه ،تیغ ،بلر....
ولی قبل از رسیدن به گاو صندوق مرگ روی تخت دراز کشیدم دستام رو روی چشام گذاشتم و به خودم و گذشته شومم فکر کردم
من میو سوپنات بهترین و خوشتیپ ترین عضو مرکزUFBهستم ،من معروف به ماشین کشتارم من نه رحم دارم نه مروت!
من مثل یه بتم ،ساکت ،مرموز ،بت همیشه بیرحم و خشن من هیچ وقت نمیخندم مگر وقتی که دستام به خون یه آشغال مزاحم رنگین میشه..
خوب میدونم کی من رو به این روز انداخت همون ادم هایی کهتمام بچگی عاشقشون بودمو برای کنارشون بودم خیلی تلاشمیکردم که ثانیه ای روباهاشون بگذرونم.
همه روزای سخت و طاقت فرسای من ،زمانی شعله گرفت که بابام مجبورم کرد برای یه خطایی که میشد گذشت ولی اون بخاطر تعصب بیجا نگذشت ،پامو بزارم معبد دالی توبه کنم برای گناهی که خودم مرتکب نشدم.
اون همیشه برام از اون معبد چیزهای خوبی میگفت ،اون معبد رو پاک ترین و زیباترین نقطه دنیا میدونستن...
ولی همیشه یه قانون تو دنیا هست به اسم چیزی رو که میشنویباورنکن چون فاصله اش بادیدن ، مثه فاصله زمین تا آسمون..
ولی اونا هیچ وقت فکر نمیکرد
که اون معبد فقط یه پوششه برای تربیت ماشین های کشتار....

YOU ARE READING
FORBIDDENLOVECLUB
Romantik •࿐ FORBIDDEN LOVE CLUB💔 📌ژانر: جنایی،ترسناک،عاشقانه،خشونت،بی دی اس ام 📌خلاصه داستان : کلمه های عجیب که شاید از هر جمله ام هزاران بار تکرارش میکنم من کی قرار آدم شم،کی قرار بدون ترس زندگی کنم کی میتونم جای یه اسلحه یه شاخ گل دستم بگیرم جای غ...