Be mine

69 27 32
                                    

رونجون به در نیمه باز اتاق جیسونگ خیره شد.
اولین بار بود که در اتاقش باز بود. جیسونگ احساس خوبی به باز بودن در اتاقش نداشت برای همین همش در اتاقشو میبست.
سری تکون داد و در اتاق رو آرام کامل باز کرد.
با دیدن صحنه ی روبه روش سینی دارو ها رو روی میز رها کرد و با ترس و عصبانیت جلو رفت.
دست پسرک مریض رو که روی جیسونگ خیمه زده و خفه اش می کرد رو از گردن جیسونگ باز کرد.
"وحشی داری چیکار میکنی ولش کن کشتیش!"
جیسونگ زیر دستای قوی دونگهیوک داشت تقلا میکرد رنگ صورتش به سرخی زده بود و چشماش تار میدید.
دونگهیوک با شنیدن صدای پرستار دستشو از گردن سنجاب زشت پس کشید و همونطور که روی شکم جیسونگ نشسته بود سرشو کج کرد و دستشو توی هوا به منظور سلام تکون داد.
"میبینم که خیلی زود برای نجات این سنجاب بد ریخت اومدی!"
رونجون نگاهی به جیسونگی که داشت عمیقا نفس می کشید انداخت و عصبی به طرف دونگهیوک خیز برداشت و بازوشو گرفت و کشید " از روش بلند شو شکمش درد میگیره عین خرس سنگینی لعنتی"

دونگهیوک خندید و از روی جیسونگ بلند شد و نگاه چپی بهش انداخت. دونگهیوک مشغول تکوندن گرد و خاکای ساختگی روی لباساش شد و رونجون این فرصتو غنیمت دید و به طرف جیسونگ رفت و کمکش کرد تا روی تخت بشینه
" اوه پسر کوچولوی من، حالت خوبه جیس؟ بمیرم برات حتما خیلی اذیت شدی! "
جیسونگ سری به نشونه 'نه' تکون داد و سرفه ای کرد"من خوبم هیونگ.. اما خواهش میکنم اونو بیرونش کن"
رونجون موهای جیسونگو نوازش کرد "حتما"
با عصبانیت و اخم به طرف دونگهیوکی که بهشون نگاه میکرد رفت" تو... خواهش میکنم از اتاق برو بیرون و دیگه هم جیسونگو اذیتش نکن وگرنه به حراست خبر میدم"

دونگهیوک اشکای ساختگی گوشه چشمشو با انگشت پاک کرد" اوه عجب صحنه ای... منو با چی تهدید میکنی؟ با حراست؟ پس منتظرم تا بیان و ببرتم"

رونجون رو به جیسونگ کرد" جیس تو برو بیرون کمی هوا بخور منم میام"
جیسونگ وقتی چشمای برزخی هیونگشو دید سری تکون داد و با نگرانی از اتاق خارج شد.

رونجون تا دید جیسونگ از اتاق رفت یقه دونگهیوکو گرفت و اونو به دیوار کوبوند
دونگهیوک با صبوری به کارای روباه عصبی خیره شده بود و چیزی نمیگفت.
"چی از جون اون بیچاره میخای؟"
دونگهیوک دست رونجون رو که روی یقش بود گرفت و جاشونو عوض کرد حالا کمر رونجون با دیوار برخورده کرده بود و دونگهیوک روبه روش بود
بدن خودشو به بدن پرستار فشار داد و سرشو جلو برد و روی صورتش زمزمه کرد" کاری با اون ندارم،من ترو می خوام!"
رنگ از رخسار رونجون پرید..این بشر واقعا دیوونه بود!
"من..منظورت چیه؟"
دونگهیوک سرشو با تعجب عقب کشید" منکه منظورمو واضح گفتم "
رونجون با خیال اینکه دونگهیوک ازش می خواد تا پرستارش بشه سعی کرد دست دونگهیوکو از رو یقه اش برداره.
" من قبلا هم گفتم علاقه ای به پرستارت بودن رو ندارم من همین الانشم..."
دونگهیوک پرید وسط حرفش" هی هی..من نگفتم پرستارم شو * صورتشو جلوتر برد و به گوشای رونجون رسوند* من ازت می خوام که مال من باشی..کسی باشی که باعث شفام میشی..بیا و کمکم کن حالم خوب بشه!"
پشت بند حرفش لاله ی گوش رونجون رو خیس بوسید.
رونجون از بوسه ی پسرک روانی چندش و مورمورش شد.اما نتونست کاری بکنه انگار که روح و بدنش توسط اون پسر تسخیر شده بود.
" مگه همون معنی رو.. نمیده؟ پرستارت.. باشم و شفات بدم.. "
دونگهیوک ابرویی به منظور نه بالا انداخت.
رونجون منظورشو گرفت..اما امکان نداشت!
"من..چرا باید همچین کاری بکنم؟"
دونگهیوک دستشو روی دیوار کنار سر رونجون گذاشت و کمی روش خم شد" چون تو پرستاری و این وظیفته و مجبوری این کار و بکنی..."
رونجون هوفی کشید و به چشمای مشکی پسرک که خط چشم باریکی بهش کشیده بود خیره شد " و چرا مجبورم؟از کجا معلوم منو نکشی؟ اخه تو یه روانی ای بیش نیستی! "
دونگهیوک خندید و بهش زل زد" نترس من به کساییکه دوسشون دارم آسیب نمی رسونم"
" اگه دستت بهم برسه به نگهبانا میگم بندازنت زندان"
دونگهیوک برای سومین بار تو اون روز خندید" اولا پلیس میندازه زندون نه نگهبان یه ساختمان فوقش نگهبان منو تحویلم میده به پلیس تا اونا تصمیم بگیرن که چه کاری قراره باهام بکنن...دوما فکر میکنی من قبل از اینجا کجا بودم؟ "
رونجون بخاطر سوتی ای که داده بود خجالت کشید و گونه هاش قرمز شد...احمق!
" کجا بودی؟ "
دونگهیوک بیشتر روش خم شد جوریکه نفسای گرمش به صورت رونجون برخورد میکردن و حالشو خرابتر میکردن.دونگهیوک با حالت پچ پچی گفت" زندان "

Will you be my nurse?Donde viven las historias. Descúbrelo ahora