28 اکتبر 1980
تمام جزئیات رو خواسته بودی ،میدونی که چیزی رو برای خودم نگه نمیدارم ،هر لمس و هر کلمه ،برادر عزیز، از من پرسیدی لویی چه شکلی .
خب اون صورتی داره که کشتی ها رو غرق میکنه این رو از کتاب هایی که برام میخواندی به یاد دارم .
تو این طوری زیبایی بی حد رو توصیف میکردی درسته .دلربا ، مناسب یه پسر هست ؟
صورتی که کشتی ها رو غرق میکنه،
و چشم هایی که رنگ آسمون رو دزدیده.
خجالت اوره که کلمات زیبایی بلد نیستم تا بهش بگم شاید بتونی بهم چند کلمه یاد بدی ،
یه بار بهش گفتم بوی شیرینی میده میدونم مسخره است ولی وقتی نصف روز بین شکلات و کلوچه ها قدم بزنی همین بو رو میدی اما نمیتونم لحظه رو متوقف کنم فکر میکنم فقط مودبانه لبخند زد به جای کوبیدن سینی پر از مافین توی سرم
فکر میکنی کارم اشتباه بود ؟
شاید بود .دوستت دارم ادی
برادرت هری
YOU ARE READING
ink
General Fictionهری از شکلات متنفره ، ولی لویی ، پسری که توی شکلات فروشی کار میکنه دوست داره ولی این یه رازِ پس برای حرف زدن با لویی باید شکلات هم دوست داشته باشه