part 1

462 82 6
                                    

ژان به آرامی سرش را بالا آورد و نگاهش را به پسر بی هوشی که روبرویش روی صندلی بسته شده بود انداخت.

خونی که از شقیقه اش سرازیر بود به چهره اش نمای زیبایی می داد.
می توانست او را به هوش بیاورد و زود تر کارش را انجام دهد اما ترجیح می داد وقتی پسر خودش بیدار شد کارش را شروع کند.

چاقویی که روی میز کنارش بود را برداشت و مشغول بازی کردن با آن شد‌.
صدای تلوزیون را می توانست بشنود که در آن از قاتل زنجیره ای وحشتناکی سخن می گفتند که قربانیانش را به طرز هراسناکی شکنجه می کرد و آن ها را به قتل می رساند.

"تا به حال هفت نفر که پنج نفرشان پسر و دو نفرشان دختر بوده اند جسدشان پیدا شده. چند دختر و پسر دیگر نیز گمشده اند و پلیس هنوز در جستجوی آن هاست.

قاتل باهوش و زیرک است و تا به حال هیچ کس نتوانسته ردش را بزند. همه ی پسر ها و دختر ها از اینکه از خانه شان بیرون بروند هراس دارند و اوضاع برایشان سخت شده."

ژان نیشخندی زد و تلوزیون را خاموش کرد.
نگاهش را به پسر زیبای روبرویش دوخت که موهای قهوه ای رنگش به صورت کاملا به هم ریخته روی پیشانی اش ریخته بود.
آرام زمزمه کرد.
"فکر کنم خیلی خوابت میاد که این همه وقته بی هوشی بچه"

به ساعت نگاه کرد و لب زد.
"تا الان باید به هوش میومد"
نفسش را کلافه بیرون داد و چاقو را محکم روی میز کوبید‌.

روی تختش دراز کشید و ساق دستش را روی چشمانش گذاشت.
چشمانش را بست و سعی کرد کمی خستگی اش را درکند. امیدوار بود دوباره درگیر آن کابوس های لعنتی نشود.

************

به آرامی چشمانش را باز کرد که دردی در تنش پیچید‌.
چشمانش را از روی درد به هم فشرد.
پس از چند لحظه چشمانش را باز کرد و نگاهش را به اطراف دوخت‌.

یک اتاق کوچک که وسایل زیادی هم در آن دیده نمی شد. یک تخت که پیکر یک پسر بلند قد رویش دیده می شد و یک صندلی که او رویش بسته شده بود‌.
روبروی او میزی که رویش سلاح های سردی وجود داشت و کنار آن میز صندلی چوبی ای بود.

دست و پاهایش به صندلی بسته شده بود و نمی توانست تکان بخورد.
آهی کشید و با خود فکر کرد.
"همین کم بود که یکی منو بدزده"

با یادآوری حرفی که یک هفته قبل جیلی به او زده بود چشمانش گرد شد.

(یک هفته قبل)
جیلی نگاهش را به ییبو دوخت و گفت.
"راستی ییبو از این به بعد خیلی مراقب خودت باش"
ییبو با خنده نگاهش کرد.
"چرا؟"

جیلی جدی گفت.
"نخند دیوونه یه قاتل زنجیره ای پیدا شده می گن تازگی ها اومده شهر ما...پسرا و دخترای خوشگلو می دزده شکنجه میکنه بعدم می کشتشون...به طرز خیلی خیلی خیلی وحشتناکی"

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐊𝐢𝐥𝐥𝐞𝐫Where stories live. Discover now