چیزی که میدید رو باور نمیکرد جز اون نمیخواست باورم بکنه ، ترجیح داد زودتر از اون پارکینگ کوفتی بزنه بیرون
کلاهو روی سرش گذاشت. نگاهشو رو خودش حس میکرد ولی صددرصد نمیخواست دوباره باهاش چشم تو چشم شهدور زد و از در پشتی پارکینگ بیرون رفت ، دری که جیمین برای مواقع خیلی اضطراری گفته بود ازش استفاده کنن تا بقیه متوجهش نشن اما مگه موقعیت اضطراریتری هم میتونست وجود داشته باشه ؟!
ساعت حدود ۲ شب بود اجراشون زود تموم شده بود که این موقع داشت برمیگشت سردردی که از مصرف گلش داشت با دیدن اون پسر شدت گرفته بود و دید جاده رو براش سخت میکرد
اما اگه بخوایم صادق باشیم تهیونگ دلتنگ اون چهره بود هرچقدرم به خودش میگفت از اون پسر گذشته ولی میدونست نتونسته و هنوز گوشه قلبش از نداشتنش ناراحته
خاطراتی که با بدبختی سعی کرده بود ازشون جدا بشه تا به زندگی نرمالش برگرده به ذهنش هجوم اورده بود پس با سرعت بیشتری رانندگی کرد سرعت میتونست از خشمی که داره کم کنه اما انقدر کم و جزئی که تاثیری تو حال بدش نداشت
سرعت یه تایمی تو زندگیش یکی از لذت بخش ترین تفریحاتش بود اما اون شب ازش متنفر شده بود از هر چی که یونگی رو یادش مینداخت متنفر بودبالاخره به خونشون رسید موتور رو تو حیاط بزرگ عمارتشون جایی کنار در ورودی ول کرد و سمت خونه رفت
فقط میخواست ب نقطه امن اتاقش برگرده جای باریک و خالی کنار تخت و کمدش که چند وقتی بود عادت کرده بود خودشو اونجا فرو کنه
بعد از عوض کردن لباساش و خاموش کردن لامپ بین تخت و کمدش نشست و پاهاشو تو بغلش جمع کرد، خاطرههاشون عین فیلم جلوی چشماش پخش میشدن لحظه اولی که یونگی رو دیده بود رو با جزئیات کوچیک هنوز یادش بودروزی که به عنوان یه دانشجوی سال اولی وارد دانشگاه هنر و موسیقی کره شده بود ، دانشگاهی ک جیم اعتقاد داشت اگه نمیرفتن هم چیزیو از دست نمیدادن اما خب جیم وظیفش بود تا اخر دنیا همراه رفیقش باشه ، حتی شعاری که برای خودشون انتخاب کرده بودن همین بود :
Until the end of the world
ماه های اول عین بقیه سال اولی ها از دور بقیه رو نگاه میکردن تا کم کم جایگاه خودشونو تو دانشگاه پیدا کردن ، پسرای جذاب دانشگاه که همه جا باهم بودن و همه با دست نشونشون میدادن ، حتی همه میدونستن اگه کاری باهاشون دارن کجا باید پیداشون کنن ؛ گفتم که تبدیل به بچه معروفای دانشگاه شده بودن
دقیقا دو ماه از دانشگاهشون گذشته بود که مین یونگی رو تو محوطه دانشگاه دید شاید عشق تو نگاه اول بود ک باعث شده بود تهیونگ چشم و گوش بسته شیفتش بشه و تبدیلش کنه به یه استاکر کوچیک
اما خب کم کم شناخت نسبی به پسری ک ازش خوشش اومده بود پیدا کرده بود ؛ اون پسری که موهای سفید استخونیش تو کل دانشگاه عین ی علامت راهنما عمل میکرد و مث یه لامپ چشمکزن میگفت مین یونگی اینجاست
YOU ARE READING
𝐒𝐎𝐌𝐄𝐎𝐍𝐄 𝐓𝐎 𝐋𝐎𝐕𝐄
Romance𝐌𝐔𝐋𝐓𝐈𝐒𝐇𝐎𝐓 𝐅𝐈𝐂 : 𝐒𝐎𝐌𝐄𝐎𝐍𝐄 𝐓𝐎 𝐋𝐎𝐕𝐄 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄 : 𝐘𝐎𝐎𝐍𝐓𝐀𝐄 𝐆𝐄𝐍𝐑𝐄 : 𝐑𝐎𝐌𝐀𝐍𝐂𝐄 - 𝐀𝐍𝐆𝐒𝐓 "داری ازم میخوای برم؟" "بخوام بری میری؟" "نمیخوام برم، من بدون تو نمیتونم" "یه بار تونستی پس بازم میتونی"