حتی یادش نمیومد که چه مدته بی توجه به چشم های خونیش، چشم به در اتاق مونده.
سرمای سوزناک روحش که از درون داشت منجمدش میکرد، چیزی نبود که با پوشیدن سوییشرت جاشوا از بین بره.
حس وقتی رو داشت که موقع برف بازی لباسش پر برف میشد، اما این سرما؛ سرمای غم بود.
راهی برای نفس کشیدن نداشت، انگار وقتی زین وارد اون اتاق شد؛ نفس های اون پسر رو هم با خودش برد.
اندک فاصله میون لب هاش تنها راهی بود که هنوز داشت نفس میکشید.
جاشوا به شونه های لرزون پسر نگاهی کرد و جلوی صورتش زانو زد: ایکاش میمردم اینجور زجر کشیدن تو و برادرمو نمیدیدم...
اشکی از گوشه چشم چپ لیام روی دستش چکید. اشکی که گوشهای از پاکترین قسمت روحش بود.
همون قسمتی که نگه داشته بود تا به خوب بودن ایمان داشته باشه.
_ ایکاش اون شب خودمم میمردم!
اصلا من چرا زندهام جاشوا؟
من به چه درد این دنیا میخورم؟جاشوا دست پسرو میون دستاش گرفت، حس سرمای پوستش غافلگیرش کرد.
دست لیامو نزدیک لب هاش برد و بوسید: یخ زدی، بیا برو خونه یکم بخواب.
سرشو به دیوار سفید تیکه داد و دوباره نگاهش به در اتاق عمل قفل شد.
_ سردم نیست، بدنم داره لوس بازی درمیاره.
جاشوا بی صدا خندید و کنارش رو صندلی نشست؛ دستاشو دور شونه های لرزونش حلقه کرد.
_ اگه..اگه زنده نمونه چی جاشوا؟
پسر بزرگتر به صورت گناهکار لیام نگاه کرد؛ پوست رنگ پریدهاش مثل ماه بود.
سفید، بیروح، خسته و سرد.
حلقه های سیاه، زیر چشم هاش خودنمایی میکردن و اون تندیس شکسته رو باشکوهتر ساخته بودن.سکوت چند دقیقهای بینشون با صدای باز شدن در شکسته شد.
جرد دستشو به دیوار تکیه داد و چشم های خستهاش رو، روی هم گذاشت.
لیام دست های جاشوا رو کنار زد و خودشو به مرد رسوند: چیشد؟ زنده مونده؟
جرد به صورت داغون شدهی پسر نگاه کرد، دستشو صمیمانه روی شونهاش گذاشت: داره خوب پیش میره.
گفت و اولین دروغی بود که از گفتنش عذاب وجدان گرفت؛ چون محض رضای خدا هیچ چیز تو اون اتاق سبز رنگ درحال خوب پیش رفتن نبود!
خوب، آخرین کلمه برای توصیف وضعیت تیم پزشکی و بدن خونی اون پسر تو اون اتاق بود...
نگاه پسر حالا کمی رنگ امید به خودش گرفته بود، از میون لب های خاکستری و خشکش زمزمه کرد: پس...پس چرا تو اومدی بیرون؟
YOU ARE READING
Nyctophile"2"
Fanfiction[متوقف شده.] و قسم به نیمهای از شب که اهریمن درون من تنها درمیان آغوش تو تبدیل به قدیسهای پاک میشد... •Dark •Liam top ⚠️این داستان شامل محتوای دلخراش میباشد، و صحنه های باز شکنجه است. - این داستان BDSM نیست! Cover by: rain.bow_grl