عاشق وقتیم که امگا ها از درد کمرم رو چنگ میزنن و سعی میکنن جیغ نزنن،خیلی حس خوبه،اولین باری که این حسو داشتم وقتی بود که نه سالم بود،دوست داداشم اومده بود خونمون و تنها بود،یهو یه بسته سماق دیدم دستش خیلی جالب بود(کاندومه درواقع😔)داشتیم با داداشم و دوستش کباب میخوردیم که من گفتم اون بسته سماقی رو که داری رو میاری امیر؟اونم سرخ شده بود داداشمم نمیدونست قضیه از چه قراره یهو امیر منو برد تو اتاق سهیل و گفت:این اسمش کاندومه الفا ها برای پیشگیری از حامله نکردن امگا ها از این استفاده میکنن...منم بهش گفتم خب تو نمیخوای حامله شی؟گفت من میخوام از داداشت بچه دار شم ولی داداشت منو نمیخواد،منم پوزخند زدم و گفتم هه نگران نباش چیزی رو که میخوای رو بهت میدم فقط چشمات رو ببند و فک کن که من سهیلم... امیر غرق شهوت شده بود دیگه نمیتونست تحمل کنه لباساشو در اورد...فاک،چه شورت سکسی ای پوشیده،یعنی با داداشم میخواستن برن تو کار؟
+میخواستی داداشمو از راه به در کنی؟
-چ..چی؟
+
-ف..فقط بکنش تو
+صب کن اینطوری که نمیشه اول باید برام ساک بزنی
-من از ساک زدن خوشم نمیاد
+او پس باید سهیلو صدا کنم بیاد برام ساک بزنه بعد بریم تو کار
-چ...چیییییی؟؟؟!؟؟!!؟نه تو همچین کاری نمیکنی
+سهیلللل
-خفه شو...
چیه صداتو انداختی رو سرت؟
![](https://img.wattpad.com/cover/289245434-288-k972961.jpg)
CZYTASZ
This is our story
Romansهیراد یه پسر دوازده ساله که همه ی معلما زیرش بودن و الفایی بی نقص بود یه روز به یه پسری به نام حامد میرسه و همیشه اذیتش میکنه غافل از اینکه باید برای همون کسی که یروز اذیتش میکرد ساک بزنه!!حسین هم کلاسی هیراده و همیشه یواشکی اونو دید میزنه چه کشمکش...