3:I don't wanna die

38 7 2
                                    

Part 3

صدای پسر جفتشون و به خود آورد انگار فرد درست فکر میکرد اون طلایی خودشو بهشون نشون داد

لیام تا از فکر در اومد دیگه اون پسر رو اونجا ندید انگار اصلا اونجا نبود به لویی نگاه کرد اون هم همینطور متعجب بود چه اتفاقی افتاد ؟

لویی برگشت و به جایی که اون وزغ کوچولو رو دیده بود نگاه کرد اما مثل اینکه جفتشون اب شده بودن تو زمین و این فقط یک معنا میداد اون ها دستشون تو یک کاسه بود

با صدای هو کشیدن بلند چند نفر نگاه لیام و لویی به سمت چپ افتاد جایی که الان باید اونجا میبودن به هم نگاه کردن و راه افتادن به سمت میز

لویی نسبت به لیام به میز نزدیکتر شد و با صدای رسا گفت

لویی: فکر کنم چیزای جالبی روی این میز هست لیام علاقه ای به دیدنش نداری؟

لیام: فک نکنم به اندازه کافی برای من جذاب باشه

مرد چشم سبز که از پرویی اون جوان تعجب کرده بود بلند شد و گفت

: میتونی جذابش کنی بیا یه دست بازی کنیم قول میدم سخت نگیرم و در ضمن دیوید هستم

لیام: ایده خوبی به نظر نمیاد من با حرفه ای ها بازی میکنم

با غرور پشتش رو به مرد کرد و سه قدم رفت که همانطور که انتظار داشت

دیوید: سر هر چی تو بگی

لیام: پشیمون میشی

دیوید: من سر حرفم هستم

لیام چند قدم رفته ارو برگشت و سر میز نشست

کارت ها پخش شد و لیام به کارت های تو دستش نگاه کرد دست خوبی نبود اما لیام کارش رو بلد بود

ده دقیقه پر استرس گذشته بود و پشت گردن دیوید غرق نشسته بود

انگار اون پسر جوان رو دست کم گرفته و حالا بازی از دستش خارج شده بود
اون پسر بچه معلوم نبود از کجا اومده بود اما میخواست به معنای واقعی کلمه شکستش بده پس راه دیگه ای برای دیوید نذاشت

دیوید: تو پسر پین ای نه؟

لیام: فکر میکردم معلوم باشه

دیوید: اره معلوم بود
اون غرورت حین راه رفتن کت شلوار گرون ساعت مارک و دست نزدن به قاشق

نفس لیام حبس شد اون عوضی همه چی ارو میدونست

دیوید: چیشد پین جوان نمی خوای ادامه بدی

لویی یه نگاه به دیوید کرد اون عوضی بازی رو بلد بود اگه نتونه حرفه ای ببره با مغز طرف مقابلش بازی میکنه
از جاش بلند شد و خواست به طرف لیام بره که بادیگارد ها جلوش گرفتن

لویی: بزارید برم کار مهم دارم

بادیگارد: متاسفم قربان باید تا پایان بازی صبر کنید

Golden hybridWhere stories live. Discover now