5:He fooled you

31 7 0
                                    

Part 5

دیوید: از زندگی من گم میشی هیچی هم از اون مدارک نمیمونه

قرارداد رو پرت کرد سمت لیام

لیام: معامله خوبی بود

لیام از در خارج شد و به سمت سالن اصلی رفت و لویی رو یک گوشه پیدا کرد

لیام: تموم شد

لویی:   

لیام: لویی لوییی لوییییی

لویی: ها چیشده

لیام: خوبی تو فکری ؟!

لویی: چیزی نیست تموم‌ شد ؟

لیام: اره موقعی که نبودم چی شد؟با کسی حرف زدی؟

لویی: نه بحث نکن لیام

*فلش بک*

لیام با دیوید به سمت در اتاقی رفت این نشون میداد همه چی داره خوب پیش می ره

لویی که خیالش راحت شد رفت قسمت بار نشست و از بارمن  یه ویسکی تقاضا کرد

نوتیف گوشیش به صدا در اومد فکر کرد شاید لیام کارش داره اما یکی از همون پیامک های تبلیغاتی مضخرف دیگه بود با بی حوصله ای گوشی رو خاموش کرد و سرش رو آورد بالا اما با دیدن همون پسرک چشم سبز هل کرد

نمیدونست باید چیکار کنه گیج شده بود تنها چیزی که میدونست جمله ای بود که مغزش میگفت

از اون چشم های شرور فاصله بگیر

بلند شد خواست دور بشه که پسر جلوش سبز شد

*: تازه میخواستیم با هم اشنا بشیم

لویی: من نمیخوام باهات آشنا بشم برو کنار

چشمای پسر از سبز به رنگ قرمز در اومد

*: اما من میخوام بشیم برو بشین

لویی ترسید اما باز هم خواست کنارش بزنه و رد بشه اما پسر دستش و گرفت محکم کشوندش و نشوندش روی صندلی

*: بهتره کارهایی که میگم و بکنی من همیشه به خواستم میرسم فقط ممکنه اون وسط تو یکم آسیب ببینی

لویی: من به حرفات و دستورات و کارای فاکی ات هیچ اهمیتی نمیدم حتی به اینکه کدوم خری هستی فقط میخوام دیگه اون صورت وزغ مانند تو نبینم امیدوارم دلت و نشکسته باشم

بلند شد و پشتش و بهش کرد و چند قدم رفت که با حرف پسر شکه شد و خون توی رگ هاش یخ زد

*: لوبر کوچولو اگه نمیخوای اون قرارداد یهو از دست لیام بیفته و گم بشه میای اینجا میشینی

لویی: تو از کجا اسم لیام و میدونی

*: گربه کوچولو چنگ‌ ننداز در ضمن من اسم تورو هم گفتم

لویی: چی میخوای

*: فک کنم کاملا رسا گفتم
بشین سر جات

لویی به سمت صندلی رفت و نشست بهش نگاه کرد

*: چرا اونو میخواین؟

لویی: منظورت نمیفهمم

*: به خوبی میفهمی لویی به خوبی بگو

لویی: نگران نباش بهش سخت نمی گیریم

*: نمیتونی بهش سخت بگیری

لویی: تو دوستشی نه شایدم دوست پسرشی برا همون نذاشت نزدیکت بشم

*: چه فرقی برای تو داره لوبر تا جایی که میدونم نمیخواستی منو ببینی

لویی: هنوزم نمیخوام ببینمت فقط تعجب کردم چرا الان اینجا نیست که بیاد من رو از شر تو راحت کنه

*: اگه جواب سوالام بدی از شر هم راحت میشیم
صب کن ببینم چرا انقدر به اون در نگاه میکنی نگران نباش دیوید قرار نیست بکشتش
نکنه دوست پسرته؟

لویی عصبانی شد چشماشو حرصی بست

لویی: به تو چه به تو چه ربطی داره چرا نمیذاری برم دست از سرم...
چشماشو که باز کرد پسر اونجا نبود هر چی به اطراف نگاه کرد نتونست پیداش کنه

اون پسر کلا عجیب بود رفتنش هم مثل اومدنش انقدر ناگهانی بود که لویی متوجه اش نشه
یعنی ممکن بود که اون پسر بخاطر حرفای لویی ازش ناراحت شده باشه باور کردنی نبود اما لویی برای اولین بار از حرفاش شرمنده شده بود
شاید نباید انقدر با اون پسر بد رفتاری میکرد
شاید هم ...

لیام:لویی لویی

*پایان فلش بک*

لیام: هی دوباره رفتی تو فکر مطمئنی چیزی نیست؟

لویی: لیام اصلا دوست ندارم جلو این همه آدم بزنمت

لیام: اوکی برو، بهتره بریم واقعا داره خسته کننده میشه

لویی: خب کو این پسر کوچولوت

لیام: نمیدونم باید اینجاهارو نگا کنیم تو اون سمت رو نگاه کن

چند دقیقه مشغول گشتن بودن اما هنوز به نتیجه نرسیده بودن

لویی: لی کو اون مدارک با اون میتونیم بکشونیمش اینجا

لیام: یه دقه صب کن

در حالی که به سمت بادیگارد میرفت چند تا سوال ازش پرسید کلافه به نظر میرسید
به سمت لویی برگشت و

لیام: میگه یکی ازش گرفته گفته از طرف من بوده
باید همین اطراف باشه هر کی بوده اگه بگردیم میتونیم پیداش کنیم

میخواست چند قدم برداره که دست اش توسط لویی کشیده شد

لویی:
He fooled you
_________________________________________________

سلام بعد
یک هفته برگشتم

حالتون خوبه؟
پارت ها خیلی کوتاهه
اما به نظر من کافیه😂

بلاخره یک پارت لری کامل داشتیم
امیدوارم خوب شده باشه

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 20, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Golden hybridWhere stories live. Discover now