جونگ کوک خجالت زده سرشو پایین اورد
+ه...هی ته....اینجا...اینجا فرانسه نیس
تهیونگ خندید
-یعنی نمیتونم عشقمو ببوسم؟
کوکی جا خورد عشقش؟
از کی عشقش شده بود؟
___________________________________________
کوکی چشماشو گرد کرد و متعجب یه تهیونگی که اعتراف کرده بود نگا کرد.....
+ت....ته تو...تو چی میگی
-کوک من عاشقتم خب ؟
کوک توی بغلش بود و تهیونگ سرشو روی سر کوک گذاشته بود و کمرشو ناز میکرد و به صدای تالاپ تلوپ قلب کوک گوش میداد و لبخند رو لبش بود....
+ولی تو....عشق یک طرفت پس چی ؟تهیونگ داری چی میگی!
-کوک بایدسر ی موقع مناسب حرف بزنیم!
کوک بی طاقت بود ولی تحمل کرد!...
این بغل بوسه....شیرینی لب ها که کمی قبل گرمیشو حس کرده بود....این عطر تن زیادیب راش آشنا بود....
ولی نمیدونست کی و کجا اینارو حس کرده!
شاید توی زندگی قبلیم هم عاشقت بودم!(تو فکرش گفت)
لبخندی زد و باشه آرومی گفت و سمت ماشین رفتن....
بعد نیم ساعت به سوییت کوک رسیدن...
کوکی چمدون تهیونگ رو برداشت و سمتش رفتن...
+متاسفم اگه بهم ریخته باشه چون دیروز اینجارو اجاره کردم لبخند زد و در رو روبه تهیونگ باز کرد....___________________________________________
گایز این فیک دیگه ادامه ندره
برای سه سال قبله 😭😂
یه جورایی خیلی بچگونس یونو
شاید یه فیک شروع کنم نم ...
ولی اینو وقتی میبینم احساس میکنم زیادی کصخل بودم و اینا
و آره نمیخام پاکش کنم چون بعضیا میخان بخونن
هرچی ....
YOU ARE READING
Teahkook-life
Fanfictionجونگ کوک پسری که توی زندگی هر اسیبی دیده و تهیونگ یه پسری که مهربون و جذاب که پدرش اونو مرد بزرگ کرده بود . . . . -ته؟یه سوال بپرسم؟ +آهوم بیب میشنوم... با شنیدن بیب کوک شیطونیش گل کرد.... +ددیا...! عشقم....!منو دوست دالی؟ با قیافه کیوت نگاهش کر...