Part1

604 87 19
                                    

نمی‌دونست چند دقیقه است که به خودش تو آینه خیره شده.
کت مشکی رنگ و رسمی اش همراه با موهای کاراملی رنگش هارمونی زیبایی درست کرده بود.
مهمونی های خانوادگی همیشه خسته کننده بودند اما نه تا زمانی که "پرنس یخی اش" رو میتونست ببینه.
تمام سعیش رو کرده بود تا امشب زیباترین تو چشم هاش باشه...
_ارباب مهمان ها آمدند.
با صدای خدمتکار به خودش برای آخرین بار به خودش نگاه کوتاهی کرد و سعی کرد خونسردیش رو حفظ کنه.
_الان میام.
میتونست صدای خنده های پدر و عمواش رو توی راه پله بشنوه.
نفس عمیقی کشید و پله ها رو پایین آمد.

میانه راه پله تونست پدر و عمواش رو که با هم دیگر خوش و بش می‌کردند و ببینه.

با چشم های درشت و قهوه ای رنگش سعی کرد دنبال پرنسش یخی اش بگرده و وقتی نگاه چشم های کشیده اش رو روی خودش دید نتونست حرکت کنه.

نرده طلایی رنگ راه پله و محکم گرفت و به چشم های مشکی و زیباش خیره شد.
هردو بی توجه به اطرافیان بهم دیگه خیره شده بودند و یکدیگر و ستایش می کردند.
با لبخند گرمش به خودش اومد و باقی پله ها رو پایین آمد.

_سونگمین پسرم چقد خوشحالم که میبینمت...
_سلام عمو جان،سلام زن عمو جان
و لبخند گرمی زد و برای احترام خم شد و تعظیم کرد .
آقای هوانگ لبخندی به برادر زاده زیبا و با وقارش زد.
_خیلی زیبا شدی...
هیونجین با حالت زمزمه کنار گوش سونگمیت گفت و نیشخندی زد.

سونگمین میتونست نگاه خیره و سنگین هیونجین رو حس کنه...نگاه های یخی و در عین حال سوزاننده اش...  هیونجین زیباترین پارادوکس سونگمین بود؛برای همین لقب پرنس یخی رو بهش داده بود.

باقی مهمان ها کم کم می رسیدند و سونگمین به رسم ادب و خانوادگی باید در کنار پدرش به مهمان ها خوش آمد میگفت در حالی که بی نهایت دلتنگ لبخند ها و نگاه های عاشقانه هیونجین بود.

مهمان ها همگی رسیده بودند و سونگمین بالاخره میتونست کنار پرنس یخی اش باشه.

_هیونجین  برامون پیانو نمیزنی و نمیخونی؟
پدر سونگمین پرسید و سونگمین منتظر به هیونجین خیره شد.
هیونجین به سونگمین نگاه کوتاهی انداخت .
_بله عمو جان حتما...

کل مهمان ها به خصوص دخترها برای هیونجین دست میزدند و تشویقش می‌کردند.
بین تمام نگاه های مشتاقی که روی هیونجین بود؛ نگاه هیونجین تنها روی پسر زیبا و مو کاراملی ای بود که با چشم های شکلاتی و مشتاقش بهش زل زده بود.
وقتی پشت پیانو نشست و دستای کشیده و سفیدش رو سمت کلاویه ها برد ؛سکوت کل سالن رو در بر گرفت.
تو چشم های قهوه ای رنگ کاراملش زل زد :
No limit in the sky
محدودیتی توی آسمون نیست
That I won"t fly for ya
که نذاره من برای تو پرواز کنم
سونگمین میتونست حس کنه که از شدت آتش نگاه هیونجین در حال ذوب شدنه.
No amount of tears in my eyes
هیچ مقدار گریه ای توی چشم هام نیست
That I won"t cry for ya, oh no
که برای تو اشک نریزم
With every breath that I take
با هر نفسی که میکشم
I want you to share that air with me
میخوام که اون هوا رو با من شریک بشی
There"s no promise that I won"t keep
هیچ قولی نیست که نگه ش دارم
I"ll climb a mountain, there"s none too steep
از کوه بالا میرم، هیچ سراشیبی ای هم وجود نداره

"_میدونی که حتی اگر بسوزم و خاکستر شم،خاکسترم همراه باد باز به سمت تو میاد؟
روی لب های صورتی پسر کوچکتر زمزمه کرد .
_پس من اون بادی میشم که می وزه و خاکستر تو رو تو خودش حل میکنه..."

Over AgainWhere stories live. Discover now