چپتر هفت🍓

345 88 35
                                    


"هی جونگین، ندو هنوز پات خوب نشده." با سر و صدایی که از طرق دیگر میومد هیونجین به پشت سرش برگشت.

"آییییششش" با انگشت های اشاره اش گیجگاهاشو ماساژ داد. تازه همین دیروز اون روباه لوس رو فرستاده بود ولی حالا سمتش می دوید. بااینکه کمی از درون خوشحال شد ولی بی اعتنا به کارش ادامه داد.

"تو اینجا چیکا میکنی؟ همین دیروز رفتی خونه."

"دلم واست تنگ شد اومدم رودخونه به دیدنت."

"خوب کاری کردی." درحالیکه پیشونیشو با دستش پوشانده بود با تمسخر گفت و چن بار سرشو تکون داد.

"سلام." به سمت روباه دیگری که نفس نفس میزد نگاه کرد.

"جونگین خواست شما رو ببینه...." سونگمین چن ضربه به پشت گردن روباه دیگر زد.
ناگهان روی زمین نشست انگاری از دنبال کردن برادر کوچیکترش خسته شده بود.

"می بینم یه روباه دیگ هم اینجاس" چان وقتی از فاصله دور آن روباه نحیف رو دید فوری کارشو با روح تموم کرد و به سمت آن سه تا اومد.

لبخندی به سمت سونگمین زد.
"خیلی کیوتی. میتونم تو یه لقمه قورتت بدم." درکنار سونگمین نشست.

انگار که آن روباه کمی خجالت کشیده بود سعی کرد دم هاشو جمع کنه.

"عااااا..... خجالت نکش. لازم نیس دم های خوشگلتو اذیت کنی. کاری باهات ندارم.....البته فعلا." سرفه ای کرد.

"چان، باهاش لاس نزن." هیونجین وقتی به سمت آن دو تا نگاه کرد فهمید سونگمین تو شرایط سختی قرار داره.

"هیونگگگگگ.... بهم قول دادی با هم کوکی درست کنیم." جونگین درحالیکه از دست هیونجین آویزون شده بود گفت.

"چیشده بهم هیونگ میگی؟" به روباهی که دستشو تکون میداد نگاهی انداخت.

"دلم خواست." گفت و چشماشو در حدقه چرخوند.

"می بینم....."

"میشه حالا بریم؟.... لطفا...لطفا... لطفا لطفا... لطفاااااا"

"باشه باشه فقط دستمو ول کن." به سمت چان نگاه کرد جوری که ازش میخواست بهش اجازه مرخصی بده.

"می تونی بری فقط با یه شرط...." به سمت روباه کنارش نگاه کرد.

سونگمین کمی دستپاچه شد و دم هاشو سریع تکون می داد.

"این روباه کوچولو رو پیش من بذارین."

"هی...." بااینکه سونگمین سعی کرد از دیگری فرار کنه اما سریع دست چان دور کمرش حلقه شد.

"البته که میتونم برادرمو قرض بدم."

"جونگین.... توعه عوضی.... تو خونه به حسابت میرسم." صدای سونگمین درومده بود که چان انگشت اشارشو روی دهان دیگری گذاشت و ساکتش کرد.

"روباه کوچولو نگران نباش مواظبتم." چن بار دستشو روی سرش کشید.

"باشه دیگ ما میریم." جونگین لبخند زد و از دست دیگری گرفت و به سمت خودش کشید.



*********

آپدیت دوم امروز. خب هیچی عام حرفی ندارم. بدرود.

🐒

My nine tailed fox🦊Where stories live. Discover now