چپتر پنج🍓

360 94 39
                                    


اون روز بعد از بغلشون اتفاق خاصی نیوفتاد هیونجین کل روز رو به مطالعه پرداخت تا بتونه یه لحظه به دردسر هایی که ممکنه اون روباه درست کنه ، فک نکنه ولی تلاشش کافی نبود.
وقتی جونگین توی قفسه کتاب جعبه ی موسیقی پیدا کرد چشمانش درخشید درست مث اینکه روباه به یک غنیمت جنگی دست یافته بود.
جعبه موسیقی نسبتا قدیمی بنظر می رسید ولی وقتی درشو باز کرد موسیقی آشنایی به گوشش رسید. این همان قطعه ای بود که هیونجین دیروز با ویالون نواخته بود. موسیقی آشنا باعث شد بیشتر تعجب کنه.

"هی اونو از کجا پیدا کردی؟"

"این همون قطعه هس مگ نه؟" با سوالاش باعث شد هیونجین به فکر فرو بره. برای چن لحظه درنگ کرد.

آهی کشید و ادامه داد.

"اره همون قطعس..... چن سال پیش بین آت آشغالای رودخونه پیدا کردم."

"مگ رودخونه فقط روح ها رو نمیاره؟"

باعث شد هیونجین لبخند کوچکی بزنه و با همان لحن تمسخر آمیز جواب داد.

"رودخونه هر چیز ترک شده ای رو با خودش میاره چه روح باشه چه یه جسم." با جوابش باعث شد جونگین در افکار خودش سیر بکنه حرفی نزد انگاری در افکار پوچش فرو رفته بود و با نگاهی خالی به هیونجین خیره شده بود.

"چیه؟ چرا اونجوری نگام می کنی؟..... بیا بشین رو کاناپه پیشم." با دستش چن بار روی جای خالی کنارش ضربه زد. بعد از اینکه جونگین جعبه موسیقی بدست کنار او جای گرفت ادامه داد.

"وقتی پیدا کردمش کاملا خراب شده بود با هزار مصیبت از دوستم خواستم درستش کنه واسم. نمی دونم چرا وقتی اولین بار چشمم بهش افتاد جذبش شدم. ولی وقتی صداشو شنیدم فهمیدم چرا دوسش دارم. وقتی این قطعه رو می شنوم اولش یه حس شادی پیدا می کنم ولی یکم بعد یهویی قلبم تیر میکشه و اون شادی جاشو به غم عمیق و تاریکی میذاره."

"چرا پس به اون قطعه گوش میدی؟" جونگین بااینکه نمی خواست زیاد اونو اذیت کنه ولی نمی تونست در مقابل کنجکاویش مقاومت بکنه.

"جنابعالی خودت دیروز ازم خواستی قطعه رو بزنم بعد میگی چرا گوش میدی؟ چندین سال بود سراغش نمی رفتم ولی با تشکر از تو دیروز دوباره شنیدم." باعث شد سرشو پایین بندازه. جونگین نمی خواست باعث ناراحتی کسی که نجاتش داده بشه ولی تنها اشتباهش کنجکاوی بیش از حدش بود.
"ناراحت نشو ... زیاد مهم نیس. خب دیگ من دارم میرم رودخونه." انگشتانش رو بین مو های نرم جونگین فرو برد و مو های نامنظم او را بیشتر بهم ریخت.

با فرا رسیدن غروب وقت شیفت هیونجین بود می خواست به سمت رودخونه راهی بشه که با غر غر های جونگین مواجه شد.

"چرا باید این وقت شب شیفت بری؟"

"مگ شوهرتم داری ازم بازجویی می کنی؟" با این حرف جونگین خندید طوریکه قهقهه هایش باعث لبخند هیونجین شد.

My nine tailed fox🦊Donde viven las historias. Descúbrelo ahora