پسر قصه ما مانند خرگوشی ناز و گوگولی توی تخت اش خوابیده بود .هوا ابری بود .از آنجایی که جانگکوک پنجرههای اتاق را شب قبل یادش رفته بود ببندد نسیم خیلی سردی به داخل رخنه میکرد.این سوز سرد باعث شد او از خواب بیدار شود و پنجره را ببندد.
ساعت موبایل اش را نگاه کرد . ساعت 7:00بود .ناگهان زد زیر غر زدن که ای کاش دیر تر بیدار میشد چون این روزا اگه از خواب بلند میشد نمیتوانست دوباره بخوابد.
به سمت آشپزخانه رفت تا غذای بم رو آماده کنه . راستش بم خیلی سحرخیز بود.اما هیچوقت جانگکوک را از خواب بیدار نمیکرد شاید چون او را درک میکرد !!!
حول و خوش ساعت 9:00بود . جانگکوک لباس هایش را پوشید تا بم را به گردش صبحگاهی ببرد .از آخرین گردش صبحگاهی اش حدوداً یک هفته میگذشت.سپس با بم از خانه خارج شد.
آسمان ججو مثل بیشتر روزهای زمستان ابری بود .
از آفتاب طلایی رنگ خبری نبود.سکوت بود . سکوت موسیقی غمگینی برایش مینواخت.پس از مدتی قدم زدن کنار ساحل دریا،کفش هایش را از پاهایش درآورد و شلوارش را تا زانو هایش تا زد و به سوی دریا جلو رفت
در لحظات اولیه احساس سرما شدیدی کرد و از کرده خودش پشیمان شد اما باز همان کاررا مجدداً تکرار میکرد .او فردی بود که از شکست خوشش نمی آمد .باید بر سرما آب غلبه میکرد، و پیروز میشد
تا جایی که عمق آب کمی زیاد شد جلو رفت و همانجا ایستاد.
چشمان پف کرده اش را بست.به یاد دختر همیشگی رویاهایش افتاد .دختری که همیشه خدا در خواب هایش میدید.حدود چندین سال بود که به طور مداوم و پی در پی خوابش را میدید .طوری که دیدن آن دختر آرزویش شده بود .و بله درست حدس زدید .شب قبل هم دوباره خواب اورا دیده بود .بعد از دیدنش کل روز را احساسات عجیبی جانگکوک را در بر میگرفت .و از همه عجیب تر حتی نمیدانست چرا اینگونه است . او از آن دختر هیچ چیز به یاد نداشت به جز چشم ها و لب هایش .چشم هایش را هیچ گاه فراموش نمیکرد .آن احساس معصومی که چشم های دخترک داشت .
را باز کرد و سرش را رو به آسمان بلند کرد
و با صدای بلندی در درونش فریاد زد :« اگه واقعا در آن بالا خدایی وجود داره ، مهم نیست چه خدایی ،چه خدای یکتا مسلمانان ،چه خدای مسیحیان ....فقط یکبار ،فقط یکبار..بزار او را ببینم ،و دلیل این احساس عجیب ام را پیدا کنم:»

ВЫ ЧИТАЕТЕ
my suseonhwa🌼
Фанфикجئون جانگکوک !هی پسر !به خودت بیا .چطوری عاشق کسی شدی که فقط تو خواب ها دیدیش؟:( رویاهام واضح تر میشه ،پس ممکن تو رو یک روز ببینم ؟! _جانگکوک_ _تهیونگ ,باید بااین حس عجیب ام چه غلطی بکنم ؟ من حتی درست چهرشو یادم نیست .اصن شاید وجود خارجی نداشته باشه...