اسم فیک:برده

پارت اول

داشت مثل هروز گریه میکرد همه‌ی بدنش درد داشت پدرش ۵۰ تا ضربه با کمربند به کمرش و ۳۰ تا به رون هاش زده بود و بعدش رفته بود اما خود جونگ کوک هم نمیدونست برای چی با این همه بدی که پدرش در حقش کرده بازم پدرش را دوست داره پدرش یه قمار باز بود که هروز با هرکسی شرط میبست میباخت و یاعلمه بدهی بالا میاورد جونگ کوک میترسید چرا چون اون بدن ظرفی داشت مثل دخترها و ممکن بود یکی از اون ادم ها بجای بدهی اون را ببرند
با صدای در به خودش اومد با هر زحمتی که شده بلند شد و رفت داخل حموم و وسایل کمک اولیه را برداشت وقتی درش را باز کرد دید که فقط سه تا باند باقی اومده و سه تا چسب زخم لبخند غمگینی زد و بعد از اینکه قشنگ اونجا هایی که بدنش زخم شده بود را با باند پوشند بلند شد و رفت تو پذیرایی کوچیکشون رفت به سمت اشپزخانه در یخچال را باز کرد و فقط دید یکم کیمچی باقی مونده همون یکم کیمیچی را برداشت و داغ کرد الان یه روز کامل بود که هیچی نخورده بود بعد خوردن کیمیچی بلند شد و از خونه رفت بیرون تا دوست صمیمیش هوسوک را ببینه هوسوک همیشه بهش امید میداد دوست نداشت هوسوکی هیونگش هیچوقت از پیشش بره

اسم:جانگ هوسوک
سن:27
دوست صمیمیه جانگ کوک همیشه به جونگ کوک امید میده
______________________________________________________

داخل‌‌ پارک داشت دنبال هوسوک میگشت که یه دست روی شونش نشت سریع برگشت و هوسوکی هیونگش را دید سریع پرید داخل بقلش
هوسوک:سلام خرگوش
کوک:یا هیونگ من کجام شبیه خرگوشه
هوسوک:همه جات خرگوش
کوک:چون تو میگی باشه من خرگوشم
هوسوک:از همون اولم بودی
کوک:هیونگ
هوسوک:جان هیونگ
کوک:خیلی دوست دارم
هوسوک:منم خیلی دوست دارم خرگوشی
کوک:هیونگ میدونستی خیلی شبیه سنجابی
هوسوک:اره
کوک:یه سوال این همه انرژی را از کجا میاری
هوسوک:نمیدونم والا
کوک:همه تو زندگیشون یکی مثل تو نیاز دارن
هوسوک:ممنون از تعریفت
کوک:هیونگ میشه هیچوقت از پیشم نری
هوسوک:حالا مگه کسی گفته قراره من از میشت برم
کوک:نه کسی نگفته ولی نرو
هوسوک:من هیچوقت از پیشت نمیرم
کوک:ممنون
هوسوک:خواهش