chaptor 5

152 22 1
                                    

در این پارت::::::
قدمای سریع و کوتاه برمیداشت...
هروقت هیجان زده میشد اینطوری تند تند قدم میزد...
کتاب نقطه ضعفش بود...

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
رزی
جو خیلی عجیب شده بود...
جیسو یه طرف لیسا یه طرف تهیونگ یه طرف...
سر میز موقع نهار لیسا بود که همش میگفت و میگفت و جیسو هم یه جاهایی همراهیش میکرد و ماها همه گوش میدادیم...
بعد از غذا هرکس رفت دنبال یه کاری و لیسا پیشنهاد داد که بریم سینما به جز جیسو همه موافقت کردن و به سینما سالن سینما رفتن(خونه لیسا اینا خیلی لاکچریه سالن سینما هم دارن😄😅) جیسو رو به زور بلندش کردم و با خودم تا سالن سینما کشوندمش...
به لیسا نگاهی انداختم که یک طرفش جانگکوک نشسته بود و طرف دیگه ش تهیونگ...
منم جیسو رو به یه ردیف دیگه بردم و دوتایی کنار هم نشستیم و منتظر شروع فیلم شدیم...
با ظاهر شدن عنوان "گادفادر" روی صفحه چشام و رو هم فشردم و آه بلندی کشیدم و بلند گفتم: لیسا نمیخوای تمومش کنی نه؟...
لیسا: اگر من و شناخته باشی میدونی که نمیکنم...
رزی: این فیلم لعنتی و هزارمین باره که داریم میبینیم و...
لیسا: و هنوزم برای من جذابه...
پوکر فیس بهش خیره شدم و نگاهم و به جیسو دوختم و گفتم: تو از این ژانرا خوشت نمیاد درسته...
اصن حق با تو بود اینجا حوصله سر بره پاشو بریم بیرون...
جیسو سرش و تکون داد و خواستیم بلند شیم بریم که تهیونگ به طرفمون اومد و رو صندلی کنار جیسو نشست و گفت: خانوما چه عجله ای دارین...
فک میکردم شما هم مثل لیسا عاشق این فیلم باشین...
رزی: البته که من...
با صدای هیش لیسا تن صدام و پایین تر آوردم و سرم و جلوتر بردم تا صدام درست بهش برسه و گفتم: البته که عاشق این فیلمم اما نه مثل دوست دختر ظاهری دیوونه تو که هزاربار بخوام ببینمش...
نگاهش و به جیسو انداخت و گفت: تو هم این فیلم و قبلا دیدی؟...
جیسو: شما...از آدمایی که زود صمیمی میشن اصلا خوشم نمیاد...!
لطفا بگین شما و اینکه نه...
من از این بزن بکشا خوشم نمیاد...از هرچی قاتل و آدمکشه بدم میاد...
صدای جانگکوک که چند ردیف با فاصله از ما و کنار لیسا نشسته بود اومد: اونا هم دوست دارن...
چشام از تعجب گرد شد...
گوشای تیزی داشت...
با وجود صدای بلند فیلم که تو سالن اکو میشد خیلی راحت حرفامون و میشنید...
نگاهم و به تهیونگ دوختم و گفتم: اگر اجازه بدین صلاح بدونین ما بریم قربان...
این فیلم برای هردومون خسته کننده س...
تهیونگ سرش و تکون داد و گفت: حق دارین واقعا خسته کننده س...
فک کنم منم بهتره بیام بیرون...
برنامه شما چیه...؟!
من و جیسو نگاه متعجبی بهم انداختیم و بعد از چند ثانیه یکوت با لحن عصبی گفتم: چرا باید برناممون و بهت بگم...
دستاش و به نشونه تسلیم بالا آورد و گفت: باشه باشه آروم باش...
برای این پرسیدم چون انگار منم حالا حالاها اینجا گیر افتادم...
اگر برنامه هیجان انگیزی دارین منم باهاتون بیام...
راستش خودم داشتم فکر میکردم برم یه سر به کتابخونه خیابون بالایی بزنم...
چشام و با افسوس رو هم فشردم تا نبینم چشای جیسو چطور از هیجان برق زد و گفت: اینجا کتابخونه باز شده...؟؟؟
چه عالی...من عاشق کتابم...میشه منم بیام؟!
قبل از اینکه بتونم مخالفت کنم دوتایی بلند شدن و تهیونگ زودتر خارج شد و جیسو ایستاد و به من گفت: زودباش حداقل از این مافیاها جذاب تره...
شاید یه کتاب درباره موسیقی هم بتونی پیدا کنی...!
از جام بلند شدم و با گفتن جمله ما داریم میریم لیسا و جانگکوک و تو سالن تنها گزاشتم و پشت سر جیسو از سالن بیرون اومدم...
جیسو قدمای سریع و کوتاه برمیداشت...
هروقت هیجان زده میشد اینطوری تند تند قدم میزد...
کتاب نقطه ضعفش بود...
با خودم فکر کردم حتما تهیونگ به سمت پارکینگ رفته تا سوار ماشینش بشه ولی جیسو بدون آروم و قرار تند تند به طرف در خروجی میدوید و بدون اینکه به صدای من توجه کنه فقط جمله ش و تکرار میکرد: زودباش جانمونی...!!!
رزی: جیسو وایسا میخوای تا اونجا پیاده بری؟...
جیسو: گفت خیابون بالایی پس خیلی دور نیست...
یالا رزی بیا تا اونجا رو پیاده بریم...!
.
.
.
از این به بعد اول هر چپتر یه جمله یا پیش زمینه از چپتر و مینویسم...
راستی ووت یادتون نره...😉
پرپل یو گایز💜💜💜

darkWhere stories live. Discover now