Azure Blue

133 38 72
                                    

_ جیونا... بنظرت اگه گلدونت رو اینجا بذارم خوب‌ بنظر میاد؟

دستی روی صورتش کشید و نفسش رو آروم بیرون داد. فیلم رو بست و با نگاهی مملو از نگرانی به لیست ایمیل های دریافت شده ی جیون چشم دوخت.
شاید اینکار اشتباه بود اما نتونست جلوی خودش رو بگیره ؛ دستش رو حرکت داد و با دو بار کلیک کردن ایمیل بعدی رو باز کرد، باز هم یک ویدیو!
اون رو پلی کرد و بعد از چند ثانیه مردی که توی ویدیوهای قبلی هم بود رو به روی دوربین، روی صندلی نشست و کتابی که توی دست هاش بود رو باز کرد.

_ جیونا... این همون کتابیه که تو میخوندی... وقتی که رفتم کتابخونه پیداش کردم.برای آخر ماه بلیط پرواز گرفتم. این کتاب رو خیلی خوب میخونم و میام فرانسه؛ میام اونجا و میبینمت.

_Docteur Byun.
( دکتر بیون )

با صدای در اتاقش، لپتاپش رو تا نیمه بست و نگاهش رو از اسکرین گرفت و به در نگاه کرد. نفس عمیقی کشید و جواب داد

_Qui?
( بله؟)

با باز شدن در و‌ دیدن چهره ی دستیارش
لبخند تلخی زد و‌ پرسید.

_ Ne vient-il pas?
(اون نمیاد؟)

دستیارش سرش رو با ناامیدی به دو طرف تکون داد. بکهیون نفس عمیقی کشید و سرش رو پایین انداخت و زمزمه کرد.

_ C'est bon.
  ( این خوبه.)

دستیارش خیلی خوب میدونست که بکهیون چرا این حرف رو میزنه، اما چیزی نگفت و حالا که کارش اونجا تموم شده بود آروم در رو بست و رفت.

بکهیون نیم نگاهی به قاب عکسی که روی میزش گذاشته بود انداخت، عکس دو نفره ی خودش و جیون توی اون لباس سفید...

سوالات زیادی توی ذهنش بود که نمیتونست فقط بخاطر اینکه همه ی این ماجرا ها مربوط به گذشته ست نادیدشون بگیره.

کشوی میزش رو باز کرد تا دفترچش رو برداره اما با دیدنش بی اراده چند لحظه مکث کرد. اون دفترچه رو که جلد سفیدش با گلهای آبی تیره پوشیده شده بود برداشت، کشو رو آروم بست و بعد از چند دقیقه خیره شدن به اون دفترچه بالاخره بازش کرد، روان نویسش رو از داخل جیب روپوش سفیدش در آورد و لپتاپش رو دوباره باز کرد.
فیلم رو کمی عقب کشید و دوباره پخشش کرد.

"جیونا...اینجا رو نگاه کن."

با دقت چشم های آبیش رو به پسری که دوربین رو توی دستش گرفته بود و مدام راه میرفت، اما حتی لحظه ای نگاهش رو از دوربین نمیگرفت دوخت و به صدای اون گوش میکرد.

" امروز رفتم به کتابخونه ای که پاره وقت توش کار میکردی.چند تا از وسیله هات اونجا بود، پس با خودم آوردمشون "

توجه بکهیون بی اراده به فضای پشت سر اون شخص جلب شد، جعبه ی آسیب دیده و له شده ای که روی زمین بود، یک میز و یچ صندلی چوبی و یک گلدون که روی اون میز بود تنها چیز هایی بودن که هر بار با قدم زدن اون آدم اطراف اتاق ، موفق شد ببینه.

𝐓𝐮 𝐌𝐞 𝐌𝐚𝐧𝐪𝐮𝐞𝐬°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora