Berlin Blue

129 37 227
                                    


«سوهو»

به سختی کیونگسو رو بلند کرد و کولش کرد، همینطور که سعی میکرد سمت در خروجی بره با صدای بلندی باهاش حرف میزد.

_ یااا دو کیونگسو... تو نباید بخوابی، خواهش میکنم چشمات رو باز کن.

« بکهیون »

ماشین رو نگه داشت و دفترچش رو از داخل جیب کتش در آورد و آدرس رو چک کرد. خم شد و از پشت شیشه ی ماشین نگاهی به اون ساختمون انداخت، حس خوبی نداشت و نمیدونست اونجا بودنش کار درستیه یا نه... وقتی که فرانسه بود مطمئن بود که میخواد اون آدم رو ملاقات کنه، اما حالا که اینجا بود و فقط چند متر با ساختمونی که کیونگسو توش زندگی میکرد فاصله داشت مردد بود.

برای رو به رو شدن با کسی که عاشقانه انتظار جیون رو میکشید تردید داشت، شجاعت رو به رو شدن با کسی که شاید خیلی بیشتر از خودش عاشق جیون باشه رو نداشت، یا حتی احساس شرمندگی میکرد.
با هجوم آوردن تمام اون افکار و ناامیدی ابدی ای که مدت ها بود آرامش رو ازش گرفته بود، حلقه ی دستش رو دور فرمون محکم تر کرد و سرش رو بهش تکیه داد...

از وقتی جیون وارد زندگیش شده بود تصمیماتی گرفته بود که اون رو تا اینجا کشونده بود و حالا باید دوباره انجامش می داد، باید تصمیمی میگرفت که این بار به هر سه نفرشون مربوط می شد، به خودش که از وجود کیونگسو چیزی نمیدونست، به کیونگسو که حالا میدونست شکل دیگه ای از غمه... و به جیون که تمام مدت سکوت کرده بود.

به محض اینکه سرش رو بالا آورد و دوباره به ساختمون نگاه کرد، در باز شد و بکهیون با دیدن صحنه ی رو به روش بی اراده لرزید...

برای یک لحظه تمام اون شک و گمان های دلهره آمیز، تمام تصوراتش از ملاقات با کیونگسو با دیدن جسم بی جون اون روی دوش یه مرد غریبه و فکر اینکه همه چیز درست توی نقطه ی شروع به پایان رسیده ، تبدیل به عصبانیتی شد که از ماشین بیرون کشیدش و با قدم های محکمی که به سمت کیونگسو برمیداشت همراهیش کرد.

« سوهو »

خستگی، ناامیدی و به دنبال اون احساسات ، نگرانی ای که تمام وجودش رو گرفته بود در تضاد با قدمای محکم و سریعی بود که برای نجات دادن کیونگسو برمیداشت.
باید دوباره اون رو به بیمارستان میرسوند، پس با عجله سمت ماشینش راه افتاد اما با شنیدن صدای کسی از پشت سرش از حرکت ایستاد.

_ وایسا...

با احتیاط سمت صدا چرخید و همین که دهنش رو باز کرد تا از مردی که به سمتش میومد بخواد که کمکش کنه اون ادامه داد.

_ اون آدم دو کیونگسوئه...؟

صداش پر از حس عصبانیت، سرزنش، و غم بود و سوهو به خوبی طعم این احساسات رو با شنیدن همون یک جمله حس کرد.
اون مردی که بر خلافش لحنش، ظاهر آراسته ای داشت کی بود؟ چرا انقدر عصبانی بود؟
زمان بهش فرصت نداد به جواب این سوالات فکر کنه و فقط با جدیت بهش جواب داد.

𝐓𝐮 𝐌𝐞 𝐌𝐚𝐧𝐪𝐮𝐞𝐬°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora