𝖣𝗂𝖽 𝗒𝗈𝗎 𝗀𝖾𝗍 𝖾𝗇𝗈𝗎𝗀𝗁 𝗅𝗈𝗏𝖾, 𝗆𝗒 𝗅𝗂𝗍𝗍𝗅𝖾 𝖽𝗈𝗏𝖾
𝖶𝗁𝗒 𝖽𝗈 𝗒𝗈𝗎 𝖼𝗋𝗒?چشم های براق و روشنش رو که به زیر نور افتاب میدرخشیدند از خیابانِ نیمه خلوت گرفت و برای ثانیه ای به آسمان آبی بالای سرش نگاهی گذرا انداخت.
هوا نسبت به روز های گذشته و حتی هفته قبل که با جونگین به "پارک پل بروکلین" رفته بودند گرم تر و مطبوع تر بود. گنجشک های قهوه ای رنگ به ارومی پرواز میکردند، و فلیکس عطر گرم و شیرین اقاقیا های بنفش رو نفس میکشید.
دستهای سرد، سرخ شده و کوچکش رو در جیب های سوئیشرت مشکی رنگش بیشتر فرو برد و خسته نفسی کشید.
شهر غرق شده بود...
غرق سکوتی مثل آرامش دریا، زمانی که ناخدای کشتی میدونست این آرامش همیشگی نیست و وعدهی طوفان میده، اما همچنان به دل دریا میزنه...فلیکس میدونست این سکوت مثل سکوتِ وهم اور داخل قبرستان تنها برای شکستن دل کوچک و آزردهش به وجود اومده، با این حال از سکوت عجیب شهر لذت میبرد و لبخند میزد.
در کنارش عزیز ترین پسر شرقی دنیا قدم برمیداشت.
پسری که انگار فرشته ها به زندگی فلیکس اورده بودند تا پسرک، عشق و امنیت رو احساس کنه.مرد مو مشکی، مثل کوهی به نظر میرسید که برف به تن خستهش سرما داده. چشمهای صبورش کمی تیره به چشم میاومدند، قدمهای کوتاه برمیداشت، به زمین زیر پاهاش خیره بود و لبهاش رنگپریده به نظر میرسیدند. خم شدن سر مرد، چیزی بود که تمام روز قلب کوچک فلیکس رو آزار داده بود.
پسرک زیباش میخواست بدونه، میخواست بدونه چه چیزی قلب مردش رو آزرده کرده، اما چانگبین هرگز به خودش اجازه نمیداد با اوقات تلخ با فرشتهش حرف بزنه و قرار نبود گلگیها و نگرانیهاش رو به این زودی به گوش پسرکش برسونه.
به درخت های سرسبز نگاهی انداخت و با حس سرمای کمی درون انگشت های پاهاش برای لحظه ای ایستاد.
همزمان با ایستادن فلیکس مرد مو مشکی ای که کنارش قدم برمیداشت از ادامه حرکت صرف نظر کرد و به سمت فلیکس چرخید. نگاهی به چشم های پر از ذوق و در عین حال کمی خسته فلیکس انداخت، قدمی به پسرک مو نارنجی نزدیک شد و در حالی که دستش رو به سمت یقهی سوئیشرت پسر میبرد زمزمه کرد: "حالت خوبه فلیکس؟"
یقه های سوئیشرت مشکی رنگی که در تن پسرکِ هجده سالهش زار میزد رو کمی به هم نزدیک کرد، به آرومی، پشت انگشت هاش رو به گونه های پر شده از کک و مک فلیکس کشید و با چک کردن دمای بدن پسر ادامه داد:
"سردته تیتیان؟ خسته شدی؟ میخوای بقیه راه رو با تاکسی بریم؟"فلیکس پلکی زد و با صدایی اروم خطاب به مردی که به موهای هویجی رنگش بوسه میزد گفت:
"نه... نمیخوام. حالم خوبه و سردم نیست. من فقط میخوام..."
YOU ARE READING
𝖫𝖺𝖼𝗎𝗇𝖺 {𝖬𝗂𝗇𝖼𝗁𝖺𝗇}
Romance┈ اگه یکی از بنفشهها رو بچینم و بذارم لای موهای سیاهت، چی میشه؟ ┈ خودت روی موهام گل بکار! با لبهات. 𝗮 𝗯𝗹𝗮𝗻𝗰𝗸 𝘀𝗽𝗮𝗰𝗲, 𝗮 𝗺𝗶𝘀𝘀𝗶𝗻𝗴 𝗽𝗮𝗿𝘁 𓂃 ִֶָ ֙⋆𝗆𝖺𝗂𝗇 𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾 : 𝗆𝗂𝗇𝖼𝗁𝖺𝗇 ֙⋆𝗌𝗂𝖽𝖾 𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾 : 𝖢𝗁𝖺𝗇𝗀𝗅�...