𖤢݃ Teaser

770 124 42
                                    

- خیلی محکم به نظر میای... مثل فولاد آبدیده‌ای که بارها توی کوره‌ی آتیش رفته و بعد از اون توی آب سرد افتاده... انگار اینقدر برات تکرار شده که دیگه هیچی تو رو نمیشکنه.
انگشت کشیده‌ی تاجر هنوز روی مهره‌ی مشکی رنگ صفحه‌ی بازی وی‌چی بود و نگاهش هنوز هم سرتاسر بدن مرد زال مویی که جلوی میزش زانو زده بود رو میکاوید.
- حس میکنم اگه بهت با شمشیرم ضربه بزنم بشکنه، احتمالا صدای آهن میدی! من مردای زیادیو از نزدیک دیدم... بقیه؟! صدای یه ظرف چوبی توخالی رو میدن، بی مصرف و مزخرف.

پای برهنه‌ش رو از زیر هان‌فوی ابریشمی بیرون آورد و با آرامش روی زانوی چانگبین کشید.
- ولی تو یه چیز هیچ‌ تفاوتی با هم ندارین، همتون خیلی راحت خریده میشین. مسئله‌ی اصلی فقط قیمته.

پنجه‌ی پای هیونجین روی زانوی مرد حرکت کرد، به آهستگی از بین رون های سفتش لغزید و آلت برجسته‌ش رو نوازش کرد.
صدای نفسهای منقطع مرد موسفید باعث دویدن هیجان به رگهاش شده بود و لبخند بزرگی رو به لبهاش هدیه داد.
- شاید بیشتر از بقیه بتونی مقاومت کنی، ولی لحظه‌ی آخر توام با کوچیکترین لمسم آب دهنت راه میوفته!

෴෴෴෴෴෴෴෴
راهزن لبخندی زد و لیوان سفالی نیمه پر رو روی میز کوتاه روبروش گذاشت.
- تو... الان منو تهدید کردی؟!
از جا بلند شدن مرد رعشه‌ای به تنش انداخت، اما سکوت نکرد.
- تهدید نکردم... فقط... از آینده خبر دادم...
مرد آهسته جلو میرفت و با برداشتن هر قدمی که به پسر جوون نزدیکتر میشد شاهزاده رو بیشتر به ترسیدن وا میداشت.
حرکت انگشتان بلندش بین موهای شاهزاده باعث به هم خوردن دندون های سفیدش شد، اما نمیخواست ترسش رو جلوی چشمان راهزن ابراز کنه و این سکوت مرد رو عصبانی کرد.
مشتش یکباره بین موهای بلند پسر محکم شد، بدنش رو از روی زمین بلند کرد و روی تخت خواب هل داد.
- آینده! آینده همین حالا داره اتفاق میوفته!
یقه‌ی لباس آبی رنگش رو از دو طرف کشید و پاره کرد.
پسر دستش رو روی دست‌های مرد که به سرعت لباس‌های توی تنش رو پاره پاره میکرد گذاشت و ملتمسانه لب زد.
- خ... خواهش میکنم... نکن!

به چشمهای پر شده‌ی پسر لاغر اندام خیره شد، شکسته شدن و التماس توی چشمان پسر سلطنتی تنها چیزی بود که حالا میخواست ببینه. فکش رو گرفت و فشار داد و مجبورش کرد به تک چشم سالمش زل بزنه.
- ما، رعیت بدبو و تهوع آوری که سال ها جدت، پدر بزرگت، پدرت، برادرت و تو بهمون بی‌احترامی میکردید و از خودتون میروندید شما رو مجبور به زانو زدن جلوی پاهامون میکنیم، رو صورتاتون لگد میزنیم و همتونو مثل یه حیوون بی ارزش میکشیم!

෴෴෴෴෴෴෴෴
گلوی پسر بلندقد روبروش رو بین انگشتان قدرتمندش فشار داد و بدون اینکه به تقلا و التماس هایی که برای تنفس میکرد اهمیت بده خرناس کشید.
- به من نگاه کن، تو چشمای من نگاه کن! پدرمو جلوی چشمام زنده زنده سوزوندن، گروهی به مادرم و خواهرام تجاوز کردن و همشونو به یه مشت حیوون مثل خودشون فروختن! برادرم توی فرار زیر سم اسباشون له شد و استخونای تنش مثل خاک پودر شد. تو اردوگاه اسرایی که ازش فرار کردم هر روز آدمایی مثل خودمو میدیدم که مثل مگس کشته شدن، متلاشی شدن، تیکه تیکه شدن و بدناشون کنارم میگندید، خوراک سگا میشد، تو رودخونه ها میپوسید و خونشون مثل آب تمام تنمو خیس میکرد. تو چشمای من نگاه کن و بگو چطور فکر میکنی میتونی با تهدید به شکنجه و مرگ منو بترسونی ارباب هوانگ؟! فکر کردی حالا تحت تأثیر قرار میگیرم و ازت میترسم؟! منو از مرگ میترسونی؟ من با مرگ خو گرفتم!

෴෴෴෴෴෴෴෴
موهای بلند مشکی رنگ پسر رو پشت گوشش برد و به چشمان کهرباییش خیره شد. شمع روی میز آب میشد و همراه خودش یونگبوک رو زیر نگاه سنگین مرد ذوب میکرد.
- گفتم نگاهم کن...
چونه‌ی شاهزاده رو گرفت و صورتش رو نزدیک صورت پسر برد. لبخند زد و یونگبوک قسم میخورد این اولین بار توی عمرشه که لبخند مرد رو میبینه.
- توی چشمم نگاه کن و عشقو ببین... میتونی ببینیش؟ من هرکسی که بخوای و اراده کنی رو به گریه میندازم تا تو برام بخندی!

قدمی به عقب برداشت تا دست خشن و زمختی که کمر لختش رو لمس میکرد از خودش دور کنه.
- اما تنها کاری که تا حالا کردی این بوده که فقط منو به گریه بندازی!

෴෴෴෴෴෴෴෴
"این جنگ تو با من نیست. یادت باشه، من ببازم تو برنده نمیشی!"
෴෴෴෴෴෴෴෴

𖤢݃ Name: Lost Innocence
𖤢݃ Couple: ChanLix, ChangJin
𖤢݃ Genre: Romance, Smut, Historical, Violence, Angst, Drama
𖤢݃ Author: XenoPhon
𖤢݃ Telegram Channel: T.me/HereticFiction

خوشگلای ددی سلام،
اگه تو چنل تلگرامم جوین باشین احتمالا تیزر اکسوی این فیکو تا حالا دیدین و میدونین که یه سالی میشه که پین چنل فیکشنمه.
علت این وقفه تا شروع فیک فقط استی شدنم بود، میخواستم هر جوری که شده ورژن اسکیز این فیکو بنویسم و البته که چند ماه اخیر همش بهش فکر میکردم که بتونم راهی پیدا کنم که اپش کنم و بالاخره موفق شدم.

میگن یه نویسنده فیکاشو مثل بچه هاش میدونه و بینشون فرق نمیذاره ولی من یه بابای بدم که بین بچه هام فرق میذارم و «معصومیت از دست رفته» رو از همشون بیشتر دوست داشتم.
ایده‌ی این فیک بیشتر از چهار ساله که تو ذهنمه و نمیتونید تصور کنید که ۴ سال صبر کردن و خیال پردازی کردن و نوشتن و آپ نکردن چقدر میتونه عذاب آور باشه.
میخوام بدونید علاقم بهش خیلی خیلی بیشتر از سینیستره، پس واقعا دلم میخواد ازش حمایت کنید چون هم خیلی بیشتر دوستش دارم و هم خیلی از نظر محتوایی و قلم روش وقت میذارم.

این فیک دو فصل داره که فصل اول به اسم «معصومیت از دست رفته» و فصل دوم به اسم «مِمِنتو» هستن.
تمام این توضیحاتو بیشتر از یه سال پیش توی چنل تلگرامم داده بودم، اما باز هم تکرار میکنم.
زمان شروع و منظم بودنش بستگی به حمایت شما داره چون یه ساله که آماده‌ست. پس هرچقدر که ووتا و استقبال تیزر بیشتر باشه زودتر اپ میشه.
ددی لاوز یو.

Lost InnocenceWhere stories live. Discover now