𖤢݃ Part 11

60 12 6
                                    

– البته بابت همچین دستمزدی باید حواستون به خزانه هم باشه عالیجناب.

امپراتور میانسال انگار اهمیتی به نصیحت مرد نمیداد. طبق معمول نیم نگاهی به پیشکار پشت سرش انداخت و حرف زد.

– نگران نباشید مشاور. اگه دستمزد خواجه‌ها بیشتر بشه به نفع قصره. اونا که بیشتر و اشتیاق زیادی کار کنن وضعیت کشور هم بهتر میشه. قبول ندارید؟

مینهو خیلی دوست داشت دهن باز کنه و بگه که «تنها چیزی که بهش باور دارم حماقتته!»، اما فقط لبخندی زد و تعظیم کرد.

– هر طور شما دستور بدید سرورم. پس به وزیر خزانه‌داری دستورشو میدم، اگه با من امری ندارید مرخص میشم.

مینهو عقب عقب رفت تا از اقامتگاه بیرون بره، اما لحظه‌ی آخر به یاد چیزی افتاد و سر جاش باقی موند. شاید هم از اول به یاد داشت و فقط میخواست ادا در بیاره! این مرد برای همه‌ی اهالی قصر غیرقابل پیش‌بینی بود!

– یه مورد دیگه عالیجناب! دیشب یه سری بار غلات مخفیانه وارد انبار قصر شده. شما خبر دارید از کجا میان؟

مینهو به خودش اطمینان داشت! از اینکه امپراتور قراره توی جواب دادن طرفه بره هم مطمئن بود! مرد به تته پته افتاد و دوباره به پیشکارش نگاه کرد! انگار حتی پیشکار هم نمیدونست مینهو چطور تونسته همچین چیزی رو بفهمه.

– مخفیانه نبود... خب اونا... بار غلات دزدیده شده بودن. همونایی که... لیوهانگ دزدیده بود!

مینهو لبخندی معنادار زد و سرش رو با حالت مسخره‌ای تکون داد. حرکتش به قدری در کمال احترام تمسخرآمیز بود که هرکسی میفهمید فقط یه ساده‌لوح این حرف رو باور میکنه!

نگاهی با این مضمون که «شاید خودت و مرد پشت سرت و اهالی قصرت و اون لیوهانگ بیچاره ساده‌لوح باشین، ولی من نیستم!»

– تا اونجایی که میدونم شاهزاده اعترافی نکردن. به خاطر همین ایشونو از مقامشون خلع و تبعید کردین؟ ما باید خیلی خوش شانس باشیم که امپراتور با این تیزهوشی بدون گرفتن اعتراف از شاهزاده تونستن غلات دزدیده شده رو اینقدر سریع پس بگیرن!

امپراتور میخواست ساکت بمونه تا این بحث زودتر تموم شه. اگه قصد مینهو از پیش کشیدن همچین بحثی درخواست تجدیدنظر در مورد یونگبوک بود اشتباه میکرد! مرد عمرا حاضر میشد برادر ناتنیش دوباره به قصر برگرده، حتی برای بعد از تبعیدش هم نقشه داشت. نقشه‌ای که در صورت شکست باز هم نیمه تموم نمیموند!

– دارید منو دست میندازید مشاور لی؟! فکر میکنید من برای لیوهانگ پاپوش دوختم؟ چرا باید همچین کاری باهاش بکنم؟

جوابش رو فقط خودش میدونست. تصویرهای روی لاک لاکپشت توی غار اونقدر به وحشت انداخته بودش که واقعا به یونگبوک بی آزار به عنوان یه خطر برای حکومتش نگاه کنه!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 29 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Lost InnocenceWhere stories live. Discover now