▪︎One🔞

2.6K 129 12
                                    

جونگکوک از جاش بلند شد و به طرف پنجره‌ی اتاقش راه افتاد.نمیتونست صبر کنه تا یونگی به خونه برسه!امروز،روز تولدِ ۲۰ سالگی کیتنش بود،و جونگکوک میخواست چیز خاصی رو به عنوان هدیه بهش بده.

مطمئنا به یونگی اعتماد داشت و میدونست اون پیش دوست هاش رفته...دوست هاش هم آدم های خوبی بودن!دلیلی برای نگرانیِ جونگکوک وجود نداشت.

میتونست این رو که امروز کسی جز خودش خونه نیست رو خوش‌شانسی بدونه اما خوش‌‌ شانسیش وقتی کامل میشد که یونگی با لبخند آدامسیش به خونه بیاد.

میدونست که سر کیتنش خیلی شلوغه و حداقل چهار-پنج ساعت دیگه طول میکشه تا شاید بتونه برگرده،پس تصمیم گرفت تا اون موقع مشغول به انجام دادن بقیه‌ی کار ها شه.

کارهایی مثل مرتب کردن اتاق،پختن غذا یا کلی کارهای دیگه.تمام اون کار ها فقط یک ساعت طول میکشید!

پتوی صورتی رنگ یونگی رو مرتب کرد و مشغول چیدن وسایل هاش روی میز شد.وقتی کارش با اتاق تموم شد،به سمت آشپزخونه رفت.

میتونست کیکِ خامه‌ای_که از نوع مورد علاقه‌ی یونگی بود_ براش درست کنه...مخصوصا با تزئین توت فرنگی!مطمئن بود کیتنش عاشقش میشه.

پس یخچال رو باز کرد و مواد لازم رو برداشت.خوشبختانه وقت کافی برای پختنش داشت،بعید میدونست یونگی به این زودی ها بیاد خونه.

دقیقه ها گذشت و جونگکوک با ریختن شیر و شکر درگیر بود.البته که کارش رو تموم کرد،ولی نزدیک یک ربعِ کامل وقت برد.

الان باید کیک رو توی فر میذاشت...و منتظر میموند تا به اندازه کافی پخته شه،تا با خامه و توت فرنگی تزئینش کنه.


•°•°•°•°•°•

بالاخره تموم شد!کیک رو از توی فر دراورد و نگاهی به ساعت انداخت.هنوز وقت داشت... میتونست بقیه‌ی کار هارو هم انجام بده.

خامه‌ی شکلاتی رو با تعدادی توت فرنگیِ خورد شده از توی یخچال برداشت و مشغول تزئین شد.خامه هارو روی کیک میزد و توت فرنگی ها رو هم روشون قرار میداد.

کمتر از نیم ساعت تا رسیدن کیتنش مونده بود...ولی اصلا انتظار نداشت زنگ در خونه‌ش،به محض نشستنش روی مبل بخوره!

دوباره بلند شد و به طرف در رفت و بازش کرد.همونطور که انتظار داشت،یونگی با لبخندِ آدامسیش جلوی در ظاهر شده بود!

ثانیه‌ای نگذشته بود که جونگکوک با خم کردن سرش،سرش رو جلو اورد و لب های یونگی رو داخل دهنش فرستاد.

فاک!ناله های یونگی دراومده بود!جونگکوک قبل از اینکه شق کنه.سرش رو عقب برد و دستش رو پشت کمرِ یونگی گذاشت.

࿐ʙɪʀᴛʜᴅᴀʏ ᴀɴᴅ sᴇx【ᴋᴏᴏᴋɢɪ】Where stories live. Discover now