you see my life burning out pt.2

107 24 16
                                    

زین دیگه هفده سالش شده بود و داشت از اونجای لعنتی خارج می شد ولی بهش تجاوز شده بود، بچه ها مسخرش میکردن، مردم بهش میگفتن قاتل، همه ی اینا باعث شده بود زین به خودش حس انزجار داشته باشه. شاید حق با مردم بود!

زین از اونجا به خونه ی عمش فرستاده شد.

عمه اتاق مخصوص زین رو نشونش داد و گفت زین رو تو مدرسه خصوصی محلشون ثبت نام میکنه و بعدا باید برن تا یونیفورمش رو بگیره.

زین وارد اتاق شد و یه نگاه اجمالی انداخت. زین سال های قبل هم به اینجا میود.

یه تخت و یه میز کل وسایل اون اتاق بودن. لباسایی که عمش براش گذاشته بود رو از نظر گذروند و یه جین بگی برداشت تا بپوشه. چقدر خوب بود که بالاخره میتونه رنگی غیر از بنفش بپوشه و حداقل بخاطر این راضی بود.

_خوش اومدی

خانم فروشنده با خوشرویی گفت.

شروع کرد اندازه های زین رو گرفتن و حسابی سوال پیچش کردن.

زین جوابی نمیداد. زین اصلا از روزی که اون نگهبان عوضی لمسش کرد دیگه حرف نمیزد...

_از اون حرف بزناش نیستی نه؟

زین ساکت موند.

فروشنده و عمه ی زین یه یونیفورم نسبتا تنگ رو که فکر میکردن مناسبه برای زین انتخاب کردن و کارشون تموم شد.

روز اول مدرسه بود و کلاس اول زین زبان انگلیسی بود. عمه ی زین بهش توصیه کرده بود گذشتش رو مثل یه راز نگه داره و به کسی چیزی نگه ولی زین نگران این ماجرا نبود چون اصلا قرار نبود با کسی حرف بزنه.

زین وارد راهروی شیک مدرسه شد و ارزو کرد همه چی مثل دیوارا ساکت و ساکن و بی دردسر بگذره.

زین اشتباه میکرد.

معلم زبان زین بیشتر از اون فروشنده ی یونیفورم حرف میزد و سوال میپرسید.

زین داشت پشت میزش خفه می شد و نمی تونست نفس بکشه. معلمش که طاقت نداشت سوالاش بیشتر از این بی جواب بمونن گفت:

_زین لطفا خودتو معرفی کن دوست ندارم دوباره سوالمو تکرار کنم

زین لب از لب باز نکرد.

همه به زین خیره شده بودن.

----------
-اون باباشو کشته

_اره وقتی ده دوازده سالش بوده

+این همه وقت زندان بوده؟

-فک کنم . خدایا واس همینه انقدر فریکه. اصلا دلم نمیخواد تو چشاش نگاه کنم

زین سعی می کرد نشنیده بگیره ولی نمیشد. اون روز به روز بیشتر از خودش متنفر میشد و ارزوی مرگ می کرد.

زین داخل دستشویی بود و از تو آینه به خودش زل زد بود چون نمیفهمید چجوری یه ادم میتونه انقدر زشت و حال بهم زن و ناجور باشه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 29, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ziam short story translate Where stories live. Discover now