همه چی از یه نگاه ساده شروع شد ، اینکه بدون هیچ نگرانی بابت کلاساش وارد فضای مطالعهی دانشگاه شد و وقتی درگیر کتاب مورد علاقش بود پخش شدن یه صدای اضافی باعث شد چشماشُ از روی نوشته های کتاب بگیره و با بالا آوردنشون محو نگاش شه ...
تو لحظاتی که چشماش مات مونده بودن مغزش تنها اجازهی فکر کردن به یچیز رو بهش داد ، اونم فکر به پسری که زیباییش فراتر از کلمات بود .
پوست سفید و موهای چتریِ قهوهای که ماهرانه پیشونیشُ تزئین کرده بود هوش از سرش برده بود و این اتفاق درحالی داشت شکل میگرفت که پسر فارغ از چشم های زیادی که روش بودن راحت سرشُ روی میز گذاشته بودُ به خواب رفته بود ، بدون اینکه چانیول چشمای بازشُ ببینه و به مرز دیوونگی برسه ، با اینحال حتی لحظهای پلک روهم نذاشته بود و با چشماش فقط ستایشش میکرد اما انگار این برای پسری که داشت از پشت به صندلیش طعنه میزد زیادی ناخوشایند بود چون با اینکارش چانیولی که روی صندلی نشسته بود بشدت هول خوردُ با چشمای درشتی که بیش از حد گرد شده بودن برگشت سمتشُ با صحنهی افتادنش مواجه شد.
از صدای داد بلندی که پسر کشید بکهیون درحالیکه کمی ترسیده بنظر میرسید از خواب قشنگش بیدارشد و به محض چشم باز کردن اون صحنهی جالب رو دید.
پسر قدبلندی که دستاش دور شکم پسری که داشت کله پا میشد حلقه شده بود...
بعد اینکه مغزش شروع کرد به هندل زدن با لبخند عجیب غریبی دست زیر چونش گذاشتُ بهشون خیره شد .
" یعنی منم میتونم یه روزی جای اون پسر خوششانس تو بغل دوس پسرم باشم؟ "
زیر اون لبخنده مات موندهی ترسناک به خودش امیدواری دادُ به محض اینکه پسر قدبلند اون پسرُ رو دستش بلند کردُ با نگاهی که گیج شده بود برگشت سمتش ، لبخندشُ بسرعت خورد . دست از زیر چونش برداشتُ چشم ازشون گرفت ، حس خوبی به این نگاها نداشت باید فرار میکرد .
تند تند کتاباشُ چپوند تو کیفشُ با عقب دادن صندلی به کمک پاهاش قدماشُ به سمت خروجی سالنِ مطالعه هماهنگ کرد بدون اینکه متوجه بشه چانیول با " ببخشید " کوتاهی برای خلاصی از اون وضعیت با چنگ زدن به کیفش دنبالش راه افتاده.وقتی از سالن مطالعه بیرون اومدُ باد به پوستش خورد حالت سفت و سخت صورتش باز شد ، با آه طولانی که ازبین لباش بیرون اومد دستاشُ از دو طرف حسابی کشید و بعد اینکه اونارو پایین آورد یکیشُ گذاشت رو شکمشُ همونطور که زیرلب جملهی خبری " من گشنمه " رو تکرار میکرد سمت ساندویچی مورد علاقش قدمای هیجان زدهای برداشت.
درست توی همون تایم ، چانیول با پیشونیِ عرق کرده هنوزم پشت سرش بودُ لا به لای افکار بهم ریختش دنبال موقعیت مناسبی برای معرفی خودش میگشت اما درگیری ذهنیِ زیادش باعث شد وقتی به خودش میاد تو زاویهی کور ساندویچی باشه.
از پشت شیشه نگاهی به داخل مغازه انداختُ پسری که تو یه نگاه چشماشُ گرفته بود رو تماشا کرد ،، سفارششُ داده بود و داشت دنبال صندلی خالی میگشت.
YOU ARE READING
〱 سنـــاریوهای شـــارلوتی ꒱ ˎˊ˗ 💙
Romantikاینجا اتاق ایدههای کوچولوی من با کاپلایی که دوسشون دارم عه ، امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید و بهشون عشق بدید 🤗😍💖