بنظر واقعی نبود. چانیول اینطور فکر میکرد، وقتی نگاهش رو روی قوس گردن و موهای پشت سر بکهیون مینداخت. پسری که کنارش خوابیده بود، زیباتر از این بود که در واقعیت بگنجه. شاید هم چانیول با واقعیات زیبایی مواجه نشده بود.
^صورت بانمکی داره.^
چانیول صدای دخترونهی آشنایی رو از کنار تخت شنید. دستش رو سمت موهای بکهیون برد و لبخند زد:"البته که داره." و مشغول بازی کردن با تار موهای مشکیش شد. درست جلوی بکهیون و پایین تخت، دخترک پیراهن پوش با لبخند ذوق زدهای دستهاش رو زیر چونهش برده بود و تماشاشون میکرد. چشمهای شبیه جواهرش میدرخشیدند و موهای کهرباییش موج برمیداشتند.
چانیول بدنش رو بالا کشید و آرنجش رو تکیه گاه سرش کرد. از این زاویه نیمرخ بکهیون رو بهتر میدید. تصور بوسهی دیشبشون هر لحظه لبخند روی لبهاش رو عمیقتر میکرد. حتی همین حالا هم دلش میخواست کمی خم شه و گونهی پزشک دوست داشتنی رو ببوسه.
^انجامش بده.^ مینا با لبخند ملوسی گفت و چانیول زمزمه کرد:"بیدار میشه."
^بهتر نیست؟ اینطوری اونم تورو میبوسه.^
چانیول نگاهی به حالت شیطنت آمیز دختر انداخت و خندید. با خودش فکر کرد اگه دو موریه اینجا بود لابد میگفت:^بوی دهن! باکتریهای مردهی اول صبح! عقلتونو از دست دادید؟^
سرش رو کمی پایین اورد و بینیش رو جایی بین گوش و گردن بکهیون برد. نفس عمیقی کشید و اجازه داد رایحهی دوست داشتنیش تا عمق وجودشو پر کنه.
^حالا شبیه منحرفا شدی.^ مینا ابروهاش رو بالا انداخت و چانیول تکخندی زد. دستش رو آهسته از روی پهلوی بکهیون رد کرد و سمت دستش برد. با انگشت اشاره روی پوستش کشید، جایی که یه رگ برجستهی قشنگ خودنمایی میکرد.
بکهیون تکون ریزی خورد. پسر به انقباض جزئی ابروهاش خیره شد و گفت:"میخوام بیدارش کنم."
^که ببوسیش؟^
"که بغلش کنم."
مینا دستهاش رو از زیر چونههاش برداشت:^یولی، تو دیگه مارو دوست نداری؟^
چانیول متوقف شد. نگاهش رو روی دختر مو بلند انداخت و گفت:"البته که دارم."
لبهای قرمز مینا به پایین متمایل شدند:^ولی آجوشی میگه قراره فراموشمون کنی. راست میگه؟^چانیول با چشمهای گشاد شده به دختر خیره شد. دهنش رو چندبار باز و بسته کرد و بالاخره گفت:"من... من فقط..."
"چانیول؟"
صدای بکهیون.
نگاهش رو بسرعت پایین اورد و روی پزشک انداخت. چشمهای ریزش تا نیمه باز بودند و گردنش کمی چرخیده. لبخند نرمی زد.
"بیدار شدی؟"بکهیون نفس عمیقی کشید:"با کسی حرف میزدی؟" گردنش رو چرخوند تا فضای اتاق رو بررسی کنه. هیچکس اونجا نبود. چانیول نیم نگاهی به جای خالی پشت بکهیون انداخت و گفت:"کسی که جز ما اینجا نیست، هست؟" نگاهش رو روی پسر برگردوند و لبخند زد.

أنت تقرأ
•𝑲𝒂𝒍𝒐𝒑𝒔𝒊𝒂༄
Adventure❐ خلاصه↶ چیزی تا نابودی سطح زمین نمونده و فقط بازماندگانی که توسط هوش مصنوعی 'کالوپسیا' انتخاب شدند، توانایی زندگی در آرمانشهر زیر زمینی انسانها رو دارند. ❐ کاپل⇜ چانبک ❐ ژانر⇜ آخرالزمان، مهیج، رمنس ❐ محدودیت سنی⇜ +18 ❐ نویسنده⇜ امرالد