بیرون مقبره تو تاریکی نشسته بودن و بدن شبح مانند ژان اطراف رو روشن کرده بود و ییبو منتظر بود تا تموم چراغ های روستای نزدیک مقبره خاموش بشه تا بتونه مخفیانه وارد مقبره بشه.
ژان بهش در مورد تله های تو مقبره هشدار داده بود و بهش یاد داده بود چطور ازشون عبور کنه و حواسش باشه که سوسک های گوشت خواهر رو بیدار نکنه.
حرف های ژان حسابی ترسونده بودش ولی برای قوی تر شدن باید این ترس رو فراموش می کرد. اگه نتونه روح احضار شده اش رو برای همیشه نگه داره برای همیشه باید بدون روح نگهبان زندگی کنه و اون این رو نمیخواست. نمیخواست مورد تمسخر بقیه جا بگیره و به دست افراد قوی تر از خودش کشته بشه.
میخواست بتونه از خودش دفاع کنه و برای زندگیش بجنگه. برای خانوادش.. برای مردمش.
نفط عمیقی کشید و دست هاش رو مشت کرد از جاش بلند شد و قلاف شمشیرش رو تو دستش گرفت و سمت ورودی مقبره رفت.
وقتش بود.. نراید حتی یه ثانیه روهم از دست میدادن.
ژان نگران دنبال ییبو رفت ولی با برخورد با سد نامرئی ای به عقب رونده شد و برای آخرین بار به چشم های ییبو که پر اطمینان بود خیره شد و صدای اون رو شنید:
-همینجا بمون ژان.. زود برمی گردم.
پلک هاش رو اطمینان و آرامش روی هم گذاشت و وارد مقبره شد.
به محض ورود با قدرتش مشعل های روی دیوار رو روشن کرد و یکیشون رو به دست گرفت و با قدم های شمرده شمرده جلو رفت و دقت کرد که پاش رو کجا میزاره تا تله ای رو فعال نکنه.
گرد و خاک تو مقبره و تار عنکبوت هایی که از دیوار آویزون بود نشون از مدت طولانی قدمتش میداد و بوی نم داخلش نشون از فرسودگی ساختمون.
زمین شیب دار بود و انگار داشت به فرسنگ ها زیر زمین میرفت. با تموم شدن راهرو و رسیدن به چند راهی ای سر جاش ایستاد. حالا باید کدوم راه رو انتخاب می کرد؟
بعد از چند لحظه ثابت موندن یکی از راه هارو در پیش گرفت و انگشتش رو برید و روی دیواره اش علامت گذاشت تا اگه دور خودش چرخید بفهمه باید کجا بره.
نمیدونست چقدر داشت راه میرفت که صدای قطرات آب رو شنید. جلوتر رفت.
به فضای نسبتا بازی رسید.
محوطه غار مانندی جلوش بود
YOU ARE READING
𝑇𝒉𝑒 𝑘𝑛𝑖𝑔𝒉𝑡 𝐼 𝑠𝑢𝑚𝑚𝑜𝑛𝑒𝑑
Fanfictionᚔᚐ 𝑇𝒉𝑒 𝑘𝑛𝑖𝑔𝒉𝑡 𝐼 𝑠𝑢𝑚𝑚𝑜𝑛𝑒𝑑 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝐵𝑗𝑦𝑥 (𝑌𝑖𝑏𝑜𝑇𝑜𝑝) 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝑖𝑚𝑎𝑔𝑖𝑛𝑎𝑟𝑦 ,𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 𝐻𝑖𝑠𝑡𝑜𝑟𝑦 ,𝑆𝑚𝑢𝑡 ,𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓: 𝐴𝑅𝐴𝐿𝐼𝐴🥷 𝑆𝑢𝑚𝑚𝑎𝑟𝑦 ...