oh...my memory

3.8K 190 7
                                    

شیر اب رو میبنده و سوالی که موقع جمع کردن ظرفا به ذهنش رسیده بود رو میپرسه -هی لاو لباس اسکویید گیمه منو ندیدی؟ اوندفعه بعد اجرا درش اوردم گذاشتمش تو کمد اما پیداش نمیکنم
صدای خفه ی همسرشو که  ازش میخاد دوباره حرفشو تکرار کنه میشنوه کمی نگران میشه
با ابروهایی که به هم نزدیک شدن در اتاقو باز میکنه و میگه :
جونگ کوک با اوت فیته اسکویید گیمش و زیپی کع تا کمرش باز بود و شکم شش تکه ش رو به نمایش میزاشت و تتو های لنتی ای که هر بار باعث های شدنه تهیونگ میشد زبونش رو بند اورده بود
جونگکوک ماسک مشکی رنگ رو از رو صورتش برداشت : منظورت اینه بیبی؟
دستای مرد قرمز پوش که محکم کمرش رو گرفته بودن بهش حس امنیت میداد
مهم نبود که بعضی خاطراتشونو یادش نمیومد
مهم نبود که گاهی نگاه پر ترحم دوستاش رو حس میکنه
تنها چیزی که مهم بود همین مرد جذابی بود که اون رو محکم بغل کرده بود و داخل گردنش نفس میکشید
بوسه ای که روی ترقوه ش زده شد اون رو به خودش اورد
کوک لیسی به لبش زد :پامکین گفته بودم اگه گردنو ترقوه‌ت رو سالم میخای دیگه از این لباسا نپوش؟
تهیونگ یک دستش رو روی گونه ی کوک و دیگری رو سمت موهای پرپشت کوک برد
-فقط میخاستم دوباره رد مالکیتت رو‌ ببینم مشکلی داری؟
کوک پوزخندی زد و گازی محکمی از گردن پسر تو بغلش گرفت
سمت لباش رفت و بوسه ی خیسشون رو شروع کرد
اروم به سمت تخت عقب کشید و تهیونگ رو روی تخت انداخت
اینبار دیگه قرار نبود وسط راه ول کنه
روی تهیونگ خم شد و بوسه های کوچکی رو صورتش زد
دستی رو پشت گرنه تهیونگ انداخت و با دست دیگش کمره تهیونگ رو نزدیک به خودش نگه داشت
بالاخره بعد از مدتها وقت کرده بود عشقش رو بچشه
لباس تهیونگ رو بالا زد و شکمش رو بوسید
بالاتر رفت و نیپلش رو لیسید و مکید و از رد دستای تهیونگ رو عضلاتش لذت میبرد
نیپلای سرخ شده پسرکش رو ول کرد و بعد از دراوردن لباس مزاحمش  بوسه خیسشون رو ادامه داد
با احساس همکاری نکردن پامکینش کمی عقب کشید اما با دست تهیونگ که به شونه ش چنگ میزد بوسه‌ای روی لباش گذاشت
با قطره اشکی که گوشه ی چشم ته جمع شده بود نگران شد
- چیشده پامکین؟ سرت درد میکنه ؟ یدیقه بزار قرصتو بیارم
با هول و عجله خواست بلند شه که تهیونگ محکم دستشو نگه داشت
-تنهام نزار و فقط بغلم کن
-بغله تو دو برابر بهتر از اون قرصای مزخرف ارومم میکنه
کوک با تردید به سمت تخت برمیگرده و بغلش میکنه
روی صورتش بوسه میزنه و با استرس میپرسه: الان بهتری؟ مطمعنی قرصتو نمیخای؟
تهیونگ اروم میخنده و صورته کوک رو بین دستاش میگیره : با استرس نگام نکن نمیخای بدونی چی یادم اومد؟
کوک با شوق تهیونگ رو روی پاش جلوتر میکشع و میپرسه : چیی
تهیونگ دستشو نوازش وار روی موهای کوک میکشه و روی لباش زمزمه میکنه : اونباری که رفتیم تو کارائوکه و تو کاری کردی به جای صدای اهنگ صدای ناله هام باشه که پخش میشه
اونبار توی ماشین که ازت سواری گرفتم
صبحی که به جای صبحونه تصمیم گرفتی منو بخوری
اونروز که جایزه ی برد مسابقه ی بوکست من بودم
اونموقع که تو رختکن بهم اعتراف کردی
دومین سالگردمون که اجازه دادی من تاپ باشم
... با حرف های تهیونگ دستای کوک دور کمرش محکم تر میشد و اشک بیشتری داخل چشماش جمع میشد
پلکی زد و کمر پسر  رو که به دیکش میمالوند چنگی زد
: لعنتت دیگه چی یادت میاد بیبی؟ کدومو میخای دوباره انجام بدیم؟
تهیونگ دستی به لباس قرمز کشید و کامل درش اورد اون لباس لعنتی فقط پایین تنه ش رو گرفته بود
نیپل همسرش رو نوازش کرد و با بوسه ی که روی قلبش گذاشت خواست لبهاشونو دوباره بهم برسونه که با سیلی محکمی به رونش ناله ی ارومی کرد
: اگه بزنیم دیگه نمیگما
خدایا تو حتی اسپنکم کردی
اونم تپی بار جلوی اون گارسونه لنتییی
کوک با لبخند معذرت خواهی کوچکی کرد و بوسه کوچکی روی سینه ش زد و به بازی با نیپل اون پامکین دوست داشتنی ادامه داد
: ببخشید پراگمای من ادامه بده
تهیونگ هم برای تنبیه گازی از گوشش گرفت و ادامه داد
اون .. اه اونروز که برای ماه عسل رفتیم پاریس وای نکن و توی بالکن بالاترین سوییت هتل باهم عشقبازی کردیم
کوک لبخند میزد و از درون خوشحال بود ولی بازم قرارنبود از عشقبازی دوباره بگذره اون سه ماهه کامل تو خماری مونده بود تا همسرش بهتر بشه پس همزمان که حرف های تهیونگ رو میشنید و تایید میکرد دستش به سمت بوته ژله‌ایش میرفت تا وقتی حواس پسر پرته امادش کنه
با شروع خاطره بعدی از زبون تهیونگ انگشتی که با لوب کمی مرطوب شده بود واردش کرد
: اوه خدای من فاک یو اون.. اون روزی که رفتیم کافه ی سگ ها و یونتان رو دیدیم اما تو از یه دوبرمن لنتی بزرگ خوشت اومد و ما نتونستیم انتخاب کنیم پس فقط اومدیم بیرون و عینه خلا خندیدیم
اما تو اههه کوک اروممم
کوک دومین انگشت رو اضافه کرد و بعد از بوسه ی ارومی با لحن دستوری بهش گفت که درست بمونه تا اذیت نشه
ولی مغز شیطانی تهیونگ با این لحن بیدارشد
دست کوک رو گرفت و کمی عقب کشید دستشو روی شونه های جونگکوک تکیه داد و خودش رو به برامدگی‌ای که زیرش حس میکرد کشید
اه همسرش..اون لنتی عوضی به روی خودش نمیوزد اما یه کینگ سایز فاکی بود که میدونست قراره مثه هر بار بد به فاک بره
عقب رفت و بین پاهاش نشست دستی به لباس کشید که کوک نیم خیز شد و لباس رو پایین کشید که دسته تهیونگ باکسرش رو هم همراهه لباسش پایین کشید
خم شد و بوسه ای روی دیکه همسرش گذاشت
دروغ بود اگه میگفت که دلش برای به فاک رفتن دهن و سوراخش با اون دیک تنگ نشده
لیسی به دیکش زد و از همسرش که بخاطر لذت چشماش نیمه باز بودن پرسید:
اوه کوک میدونی دیگع چی یادم اومد دابل بانی؟
روزی که بعد هدیه گردنبند عشق توی ویلای ساحلی دهنم رو به فاک دادی
توی لنتی حتی به خواهرت که طبقه پایین بود توجهی نکردی و به باسنمم رحم نکردی
نوازشای تهیونگ و ساک ارومی که برای کوک میزد باعث حال بدش بود
پس پوزخندی زد و به نگاه مظلوم توله ببرش توجهی نکرد
موهاش رو محکم گرفت و داخل دهنش کوبید
: اه فاک ‌.. زیاد حرف میزنی لاو .. فاک زبونت تهیونگ
با حس نزدیک بودنش عقب کشید نمیخاست این مرور خاطراتش به سرعت به پایان برسه اونا تا صبح و حتی فرداش رو کاملا وقت داشتن
اون پراگمای لنتیش موقع صبح زمانی که با پیرهن خوده کوک خوابیده بود و نور کمی روی صورتش افتاده بود دقیقا شبیه یه فرشته ی لنتی بود و دلش نمیخاست اون لحظه ازش چشم بگیره
همسرش رو بالا کشید : حالا سواری های که ازم میگرفتی که یادت نرفته؟ بیا دوباره تکرارش کنیم پتال
مطمعنا تهیونگ هم بدش نمیومد که دوباره از اون دیک فاکی سواری بگیره
مثله تمام زمانایی که توی اون ون مسافرتیه توی ماه عسلشون از همسرش گرفته بود
لبخندی زد  و دست کوک که برای اماده کردنش به لوب اغشته شده بود رو به دیکه همسرش زد
: زیادی امادم کردی لاو وقت عشق بازیه

..
این سناریو رو از روی یه ویدیو نوشتم
ویدیو رو نتونستم بزارم اینجا اما تو دیلیم هست
لینکش :
https://t.me/inthegreyestmood/23635
امیدوارم خوشتون بیاد ^^

وانشاتا و سناریو هام؟Where stories live. Discover now