▪︎One🔞

696 95 14
                                    

نزدیک های صبح بود...ساعت پنج صبح.و حس گرما و عجیبی،امگا رو توی این ساعت بیدار کرده بود.

پتوش رو از رو خودش کنار زد و وقتی مطمئن شد جفتش غرق خوابه،کمی شلوارش رو پایین کشید.مایع داغی که به احتمال زیاد اسیلک بود،از مقعدش ترشح میشد.

پسر با وحشت،آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد فکرش رو از صداها که از همه جا داد میزدن توی هیتی،دور کنه.

بدترین چیزی که وجود داشت،این بود که رایحه وانیل پسر خیلی شیرین شده بود و همه جای اتاق رو پر کرده بود.هر لحظه ممکن بود آلفاش بیدار شه...

ولی اون جفتش رو خوب میشناخت.آدمی نبود که بخواد به یک امگای توی هیت،تجاوز کنه!

با قدم های بی‌صدا به طرف حموم رفت و این بار با خیال راحت،لباسش رو درآورد.اون هارو توی سبدِ لباس ها گذاشت و دوش رو باز کرد.

دمای آب رو روی ولرم تنظیم کرد و زیر دوش رفت.شامپوی توت فرنگیش رو برداشت و کمی از اون رو به بدنش مالید.

ولی حمام کردن هم تاثیری نداشت...مقعد پسر،همچنان اسیلک ترشح میکرد و انگار قرار نبود به این زودی،مشکلش حل شه...

کمی سردش بود...دمای آب رو گرم تر کرد و به شستن بدنش،ادامه داد.

تقریبا همه کف ها از روی بدنش پاک شدند و دوباره بدنِ سفیدش رو به نمایش گذاشتند.هنوز نمیدونست باید به آلفاش بگه یا نه...

بیشتر نگران این بود که تهیونگیش،کنترلش رو از دست بده و خودش اذیت شه...

اما دردش بیشتر شده بود!پس ناخودآگاه،یکی دستش رو زیرآبِ گرم،بین رون‌هاش گذاشت و با اونیکی دستش،مشغول ماساژ دادن باسنش شد...

با صدایی که مطمئن بود برای تهیونگه،برگشت و تقریبا از جا پرید:
"کیتن؟چرا به من نگفتی؟"

با سرعت،انگار که اتفاقی نیوفتاده،دستش رو جلوی قسمت خصوصی بدنش گذاشت.

جوابی نداشت...شروع کرد به من من کردن:
"آ...آخه...نمی...نمیدونستم..."

فرصتی بهش نداد و با کوبوندن لب هاش روی لب های درشت امگا،حرفش رو قطع کرد.

گاز های ریزی میگرفت و درهمون حال،با زبونش به دندون هاش ضربه میزد تا یونگی اجازه بده تهیونگ همه جای دهنش رو،با زبون خودش احساس کنه.

یونگی نوک دستش رو به سینه آلفا کوبید تا بفهمونه اکسیژن بیشتری میخواد...
"عاا...عاح...آلفا...میشه..."

تهیونگ عقب رفت و نزدیک گوشش زمزمه کرد:
"چی میخوای عزیزم؟"

پسر جوابی داد و پاهاش رو دور پاهای آلفاش حلقه کرد.تهیونگ منظورش رو فهمید...حلقه‌ی دور پاش محکم تر کرد و به سمت تختشون رفت.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Jun 08, 2022 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

ᴍʏ ᴠᴀɴɪʟʟᴀ ᴏᴍᴇɢᴀ【ᴛᴀᴇɢɪ】Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang