اولین چیزی که با باز شدن چشماش داشت میدید دوتا ادم بودن ولی نه ادمای معمولی دورشونو حالهی سیاهی احاطه کرده بود
با چشمای که غرق در ناراحتی و شکست بود اروم لبای جفت شده روی همو باز کرد و زمزمه کرد
-من کیم و شما کی هستین؟...
سوالی بود که ذهنشو درگیر کرده بود
هیچی به خاطر نداشت نه اسمی نه گذشتهای نه خاطرهای مثل گوی توخالی بود که منتظر بود با دستاورداش از گذشته و ایندش درونش پر بشهبه صدای بمی که سکوت خونهرو شکست چشم دوخت
اون ادم به طرز عجیبی زیبا بود..
-تو پسر مایی جئون جیمین
و اون تنها حرفی بود که شنیدم چون دیگه نای برای بیدار موندن نداشتم و به از شدت خستگی بیهوش شدملبخند محوی رو صورت وی نقش بست و با قدمای ارومی سمت پسری رفت که کوک پسر ما صداش کرده بود
خم میشم و دستامو زیر زانو هاش قفل میکنم و تو بغلم مثل جنینی که دور خودش پیچیده بلند میکنم
نگاهو به کوک میدم که داره غرق میشه تو تماشا کردن موجود ریزی که تو بغلمه
-مثل بزغالههاس..
با صفتی که بهش میدم یهو خونه تو سکوت میره و صدای قهقه کوک سکوتو میشکنه
-با توصیفت ریدی به هرچی که تو ذهنم ساخته بودم بویجیمینو رو تختمون دراز میکنم و پتو روش میکشم و میرم تا راحت بخوابه به اون بچه نمیخورد بیشتر از 10 سال عمر کرده باشه
....[ 7 سال بعد]....
با صدای داد پدراش پله هارو دوتا سه تا پایین میومد تا اینکه بهشون رسید
نگاه لرزونمو بهشون دادم و نگاهی به تیپشون کردم مثل همیشه بی نقص بودن کت شلوار ست مشکی رنگی که مثل هم تنشون بود و اون عطر تلخشون قضارو واسه نفس کشیدنم تنگ تر میکرد
هارمونی جذابی میشدیم کنار هم مثل یین و یانگ من سفید و اونا مشکیلبای دوخته شده از ترسمو از هم باز میکنم و سعی میکنم کل معصومتمو تو چشمام بریزم
-ببخشید بار دیگه دیر نمیکنم
ولی صدای بم دد بزرگش [تهیونگ] کل بدنشو سرما بر گرفت
-جئون جیمین تو 1 دقیقه دیر کردی و آماده باش وقتی که رسیدیم خونه قراره به خاطر اون 1 دقیقه علاف کردن ددات بدجور تنبیه بشیمثل همیشه..یه شکارچی کامل بود و پاینده مقرارت هیچی جذاب تر از این نیست که یه هانتر بخاد شکارت کنه اونم با قوانینش
با نگاه لرزونم سمتت دد جئون میرمو پشتش قایم میشم و از آستینش میکشم
شاید همیشه جدی باشه ولی مهربون ترین ادم دنیاس واسه من
با دیدن نیشخندش متوجه شدم اونم همچین بدش نمیاد این چهره دوستپسرش و بچهی مظلومشو ببینهاهی میکشمو با حرف ددی کوک سوار ماشین میشینمو سمت مدرسهام حرکت میکنیم
نگاهمو به تولمون میدم که جلو چشممون قد کشیدو بزرگ شد رد نگاهم میوفته رو اون لبای پفکی و گاز زدنی فاکی میکشم تو دلم یعنی سو..
سری تکون میدم تا این فکرای مزخرفو از ذهنم بیرون کنم 1 سالی بود که افکارمونو درگیر خودش کرده بود،تهیونگ شاید به رو نمیاورد ولی از من بیشتر میخاستشدستای مردونه و بزرگمو سمت رون جیمین میبرم و چنگی میزنم بهشون
-هرکی تو مدرسه چپ نگاهت کرد یه میس بندازبا حرف نیشخند تهیونگ رو صورتش میبینم اونم متقابلا دستشو رو رون جیمین میزاره و چنگی بهش میزنه
-کسی تخم نمیکنه سمت اموالم بیاد جئون-یاااح،ددی تهیونگ و جونگکوک قرار نیست همیشه فک یکیو بیارین پایین و هی نشون بدین من بچم و نمیتونم از خودم مراقبت کنم
لبامو با زبونم تر میکنم و نیشخندم محو میشه،با جدیت نگاهش میکنم
-بدم نمیاد به همه حس مالکیتمو روت نشون بدم جئون جیمینلبخندی میزنمو به توله های تخسم نگاه میکنم با رسیدنمون به مدرسه بسهای میگم بهشون
-رسیدیم
با باز شدن در ون نگاهمو به جیمین میدم
-روز خوبی داشته باشی بویسری تکون میدم با حرف جئون
-مراقب خودت باش بزغالهچشم بلندی میگمو از ماشین میام بیرون و بدو بدو سمت دوستام میرم که منتظرمن
650کلمه فاکی...|

YOU ARE READING
Metanoia
Fanfictionکیم تهیونگ ملقب به وی جئون جونگ کوک ملقب به جیکی این دوتا اسم به تنهایی قدرت کشتن میلیون ها ادمو دارن وقتی اون دوتا اتفاقی پسریو پیدا کنن و با یه تصمیم یهویی قصد بزرگ کردنشو داشته باشن ولی اون پسر زیادی براشون خاص بود! ...