چند روز گزشت که فهمیدم سوهو واقعا بهم وابسته شده بود بهم گفت ات من بهت علاقه مند شدم با من ازدواج میکنی گفتم چرا که نه هردومون خوشحال بودیم گفت یک دقیقه صبر کن زودی برمیگردم گفتم باشه دیدم تو دستش یه حلقه طلا قشنگ بود گفت دستتو بیار جلو اوردم جلو گفت این حلقه به مناسبت اینکه تو عشق اول و اخرمی و از،الان نامزدیم اشک تو چشمامون حلقه زد از خوشحالی
کیوتا امیدوارم خوشت اومده باشع
اگه خوشت اومده باشه دوست داشتی رمانمو
ووت و نظر بزارید
YOU ARE READING
exo book
Romanceسلام بچه ها من این بوک و زدم تا داستانای کوتاه از اکسو و ا/ت بنویسم ممنون میشم حمایت کنید💕💕💕💕