"لمس انگشتانت بر تنم، من را، از خودم ممنوع کرد."
پژواک خنده ای که بر تمام محوطه تنگ راهرو مدرسه تنین انداخت، لبخندی را مهمان لبانش کرد، لبخندی که چندان هم از دیدگاه دلیل شان، پوشیده نماند.
پسر، دستش را از شانه دوستش جدا و قدم برداشت تا خود را روی صندلی، جلو او پرت کرده و بی توجه به اطرافشان رو به گودی کنج لبش، لبخند زند.
گودی ای که بی شک، مدت ها بود کنجی وسیع از تفکراتش را تمام و کمال، به اسارت خود وادار داشته؛ گوشه ای دائمی از ذهنی که حال، کمترین زمانی به چیزی جز پسر قد بلند، گوش های دامبی مانندش و چال گونه غرق کننده اش، اختصاص میداد!
_"همینجوری به خیره ماندنت ادامه بدی، کمکم به خودم اجازه میدم فکر کنم روم کراش زدی دونات."
پسر، گوشه لبش را بالا و خیره به چشم های درشتی که واضحا، به مبارزه کشیدنش خودش را جلو همراه و لمس فک او، دعوتش را قبول میکند: "خودت رو دسته بالا نگرفتی؟ من دست نیافتنی ترین آدم اینجام عزیزم."
پسر دیگر، سرش را کج و منتظر میماند تا ادامه دهد، دستش را بر گونه او، به سمته گوشش برده و همراه با لمسش تا گردنش، باعث میشود تا اینبار با احساس قلقلک دست هایش ناگهانی واکنش و سرش را عقب و تک خنده کوتاهی از میان لبانش فرار کند.
_"اوه، به موقع بود!"
با صدای شخص سومی هر دو بلافاصله به سمت جونگین که با صورت در هم رفته ای بهشون خیره است چرخیده و، او، در حالی که مدادش را بین کتاب گذاشته و میبندتش، ادامه میدهد: "رسما، پنج سانت تا رفتن تو حلق خویش همدیگه فاصله داشتین، یکی از آرزو هام شده خبر رل زدن شما دوتا، حداقل اون موقع میشه از لفظ، اینجا سینگل نشسته بهره برد، ولی نچ، تو رابطه نمیرین که هیچ، هر کدومتون روزی سه بار اعلام میکنین به اعتراف دخترا فکر میکنین و از بینشون سنگ کاغذ قیچی هم میرین قرار!"جونگین، بی مکث و با حرصی کاملا آشکار کلمات رو پشت هم نهاده و با پایان جمله اش، حال دو چشم گشاد شده هستند که خیره بهش زمزمه میکنند: "واو، انقدر دلت میخواد من با این علاف برم تو رابطه؟!"
"علاف خودتی!"
بکهیون، اضافه بر جمله همزمانشان با اخم رو به پسر توپیده و دوباره، نگاه اش دوستشان را هدف قرار میدهد._"شک داری؟!"
جونگین، با همان لحن متعجب، پاسخ و سرش را با تأسف تکان میدهد.خب، این یه موقعیت کاملا مضحک و خنده دار بود، جوری که جونگین خیره به اون دو با نگاهش، فریاد میزد یا به هم پیشنهاد بدین یا قول میدم بعد از اینکه از دیک آویزون کردمتون به خانواده هاتون اطلاع بدم موقع بالا رفتن از نرده ها افتادین و به طرز عجیبی همراه با شکستن لگنتون، بخاطر گریه زیاد مردین!
و خب، بیون بکهیون کی بود که بخواد به این موقعیت فوق استثنایی برای اعتراف را از دست بدهد؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Indoctrinate_chanbaek
Короткий рассказ[کامل شده. ✓] . . . "میفهمی، چطور بهم آسیب زدی؟" . . . . ژانر: انگست، درام توجه: تجاوز [short story] [baekhuyn_chanyeol]