پارت 2

872 241 295
                                    


پلان دوم 🎬 :

------ما بهم زدیم ------

اما دختری که وارد سوئیت شده بود، با قدمایی نامتعادل بهش نزدیک شد، دستشو دور گردنش انداخت و به سستی لب زد: با دوست دخترت درست رفتار کن شیائو جان !

 
جان با حرص تقلا کرد و سعی کرد حلقه ی دست دور گردنشو باز کنه و همزمان غر زد: ولم کنننن...

و همزمان که تن نامتعادلشو به طرف کاناپه هول میداد، ادامه داد: چطوری اومدی بالا؟!
اصلا به چه جراتی اومدی اینجا؟!

 
دختر جوان لبخند مسخره ای تحویلش داد و زیر لب زمزمه کرد: یادت رفته، نصف این خوابگاه میدونن که من و تو نامزدیم ؟!
 

جان با حرص دست به کمر ایستاد و با عصبانیت نگاش کرد و بدون اینکه متوجه ییبویی باشه که حالا به در یخچال تکیه زده و این نمایشو تماشا میکرد، ادامه داد: نامزد؟!
هه... مسخره است!
زود باش ...زنگ بزن راننده ات !
ما بهم زدیم و تو حق نداری اینجوری بیای اینجا!

 
دختر جوان با شنیدن این حرف با حرص جیغ کشید و درحالیکه سعی میکرد از جاش بلند شه ، جواب داد: ما بهم نزدیم ...
 تو... تو ولم کردی
و این ... نامردیه !

 
جان که از شنیدن این حرف عصبانی شده بود، یهو جلو رفت ، روی تنش خیمه زد و خیره به نگاه گیجش جواب داد: دهنتو ببند ... دهنتو ببند زی!

توی لعنتی ... یه نفر دیگه رو بوسیدی ،  اونم درست روبروی من!

و توی بغل یکی دیگه ولو شده بودی ، اونوقت میگی من بهم زدم ؟!

 
و دختر جوان که از این نزدیکی نفسش حبس شده بود، دستشو بالا آورد، به زحمت به یقه ی تیشرتش چنگ زد و نالید: من فقط  میخواستم تحریکت کنم...
میخواستم ببینی که یه دوست پسر واقعی چطوری میبوسه...
چطور بغلت میکنه...
چطور تو رو توی بغلش فشار میده !

 
و تو ... هیچکدوم از این کارا رو در طی اون یه سالی که با هم بودیم ، واسم نکردی!
توی لعنتییی...
منو دوست نداشتی ،از اولم منو نمیخواستی !

 
جان با حرص سرشو عقب کشید و نفسشو بیرون داد و با خشمی دوباره غرید: زنگ بزن، به راننده ات زنگ بزن!

 
دختر مستی که حالا به گریه افتاده بود، با ناراحتی سرشو با لجبازی تکون داد و با دیدن ییبویی که به در یخچال تکیه کرده بود، یهو سرجاش ماتش برد، برای یه لحظه با ناراحتی نگاهش کرد و بعد با گریه ادامه داد: پس بالاخره انتخابتو کردی ، ولی چرا....

مگه نگفتی که بهت فرصت بدم تا ببینی میتونی باهام باشی یا نه ؟!

پس چرا ...
چرا منو ول کردی و اونو انتخاب کردی ؟!

 
جان که از شنیدن خزعبلاتش خسته شده بود، سرشو چرخوند و همزمان جواب داد: چی ... داری میگی ؟!

My bold roommateWhere stories live. Discover now