part4 🗣️

294 59 3
                                    

قسمت چهارم

-از کور بودن بدم میاد.

"دلم می خواد این دنیای مزخرفو دوباره ببینم چون توی این دنیای مزخرف یه پسر احمق هست که با وجود زخمی بودنش بازم منو کول می کنه و به من هیچی نمیگه"

کوکی با ناراحتی موهاشو عقب داد.

تهیونگ تو گردششون زخمی شده بود و بدون اینکه به کوکی بگه تمام راه ررو کولش کرده بود و کوکی هم درموردش نفهمیده بود فقط اگه جیمین موقع اومدنشون داد نمی زد:

-خدای من تهیونگ چه بلایی سرت اومده؟؟؟

کوکی اصلا متوجه نمی شد ته تمام این مدت زخمی بوده و این موضوع از اون روز داشت به شدت اذیتش می کرد و چیزی که بیشتر اذیتش می کرد این بود که الان یه چیزی رو فهیده بود، یه چیز مهم.

اینکه در واقع اون جدی، جدی کوره...

جانگکوک واقعا هیچی نمی دید ، به معنای واقعی هیچی و ندیدن به معنی نفهمیدن هم هست؛ راستش اون هرچیزی که تهیونگ میخواست ازش ببینه رو می دید و به هیچ وجه چیزهای که اون پنهان می کرد رو نمی فهمید و تهیونگ به راحتی میتونست خیلی چیزا رو به اون نشون نده و انجامشم میداد چون اون زیادی تودار بود و کوک هنوزم نمیدونست ته کیه و چطور آدمیه.

پس خیلی چیزا بود که جانگکوک هیچ کدوم رو نمیتونست ببینه یا بفهمه:

- من هنوزم از دستت عصبانیم.

تهیونگ بازم چیزی ننوشت و جوابی بهش نداد چون کلا رو مود بحث کردن باهاش نبود و اصلا از صبح باهاش حرف نزده بود اما کوک با این حال ادامه داد:

- نه واقعا چطور تونستی بهم نگی پاهات زخمین؟

تهیونگ چشماشو چرخوند این اواخر کوکی خیلی پرحرف و شلوغ شده بود حس می کرد با بیرون رفتن روحیه اش یکم بهتر شده بود اما این روحیه جدیدش واقعا رو اعصاب تهیونگ بود چون آدم درون گرایی بود بیشتر اوقات دوس داشت توی سکوت زندگیشو بگذرونه و صداهای کمی رو بشنوه درحالی که کوک از وقتی اومده بود گند زده بود تو هر چی سکوت و آرامشه.

و اینکه اون خیلی خوب می دونست تهیونگ نمی خواد باهاش حرف بزنه و جوابشو بده پس سوال اینجا بود که چرا میپرسید؟

- خب حداقل نباید با اون پاها کولم می کردی میتونستی بهم بگی که خوردی زمین و باهم یه فکری درمورد زخمت می کردیم لازم نبود تنهایی همه ی مشکلات رو حل کنی.

ته نفسشو بیرون داد و کلافه با انگشتش رو لب های کوک زد که نشونه ی شبیه به همون خفه شو بود و با اینکار کوک بالاخره ساکت شد.

voice Where stories live. Discover now