part 2

260 43 4
                                    

+ جیمیناااااااااااااا
جیمین از ترس سکته زد ، یعنی فهمیدن ؟
- ب..بلهه اومونیییییی ؟
+ بیا پایین شامممممم بخوریممم
جیمین نفس راحتی کشید
- باشه الان میااام
از پله ها پایین رفت و وارد سالن غذاخوریشون شد . هیچ وقت از میز غذاخوریشون خوشش نمیومد . آخه یه خانواده ۳ نفره میز غذاخوری ۳۰ نفره می‌خوان چیکار ؟ پوفی کشید و خواست بشینه که دید تهیونگ جای همیشگی اون نشسته . با چشمای برزخی به جاش که توسط تهیونگ اشقال شده بود نگاه کرد که باباش زیرچشمی اشاره کرد بشینه و دعوا راه نندازه .
جیمین هم نقشه شیطانی به سرش زده بود رفت و بغل تهیونگ نشست . تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد و پیش خودش فکر کرد لابط جیمین تصمیم آتش بس گرفته . ولی جیمین تنها چیزی که تو فکرش نبود آتش بس بود !
- امممم تهیونگااا آب رو میدی ؟
و به پارچ آب که بغل دست باباش بود اشاره کرد . تهیونگ سری تکون داد و پاشد که آب رو بده که جیمین تند تند فلفل ریخت رو غذاش . حدود چهار پنج قاشقی فلفل ریخت و این وسط فقط باباش بود که متوجه شده بود و با چشمای گرد جیمین رو نگاه میکرد .
تهیونگ پارچ آب رو به جیمین داد که جیمین لبخند فرشته گونه ای زد و تشکر کرد . تهیونگ از این تغییر رفتار ۱۸۰ درجه ای جیمین گیج شده بود و آهسته سرشو به معنای خواهش میکنم تکون داد . سعی کرد فکر خودشو درگیر نکنه پس بیخیال شد و اولین لقمه رو دهنش گذاشت . غذا خیلی داغ بود پس قاشق بعدی رو فوت کرد که سرد بشه . خورد ولی بازم داغ بود . تهیونگم که تحمل غذاهای داغ و تند رو نداشت پارچ کنار جیمین رو با شتاب برداشت و سریع برای خودش آب ریخت و یه نفس سر کشید .
فقط جیمین و پدرش بودن که میدونستن موضوع چیه ولی مادر جیمین که نمیدونست پرسید
+ چیزی شده تهیونگا ؟ غذا بد مزس؟
تهیونگ هل کرد و تند گفت
- اه نه نه ! فقط داغ بود منم حواسم نبود خوردم واسه همین آب خوردم که داغیش از بین بره .
+ ولی پسرم این غذا که اصلا سرخ یا پخته نمیشه ! این کیک مرغه که تو یخچال میذاریمش !
- پس چرا من دارم میسوزمممم؟
و چشمش به جیمین افتاد که سرشو انداخته بود پایین و گردنش نود درجه پایین خم شده بود و هیچ حرفی نمی‌زد.
تهیونگ فهمید که هرچی هست زیر سر جیمینه پس لبخندی زد و گفت : فکر کنم تو غذام زیاد فلفل زدم خانم پارک ! نگران نباشید همون یه قاشق بود میتونم بخورم .
و شروع به خوردن کرد
و تهیونگ تا پایان غذاش هر یه قاشق که میخورد یک قلپ آب هم میخورد و اشک چشماشو با دستمال کاغذی پاک میکرد و هر پنج قاشق یه دور فین میکرد . تا بلاخره غذاش تموم شد .
تهیونگ پاشد و تعظیمی کرد
- ممنونم خاله جان فییین غذا خیلی خوشمزه بود فییییین  با اجازتون من دیگه برم بخوابم .
و برای بار آخر فین کرد .
مادر جیمین با دهانی باز به رفتار عجیب و غریب تهیونگ نگاه میکرد و پیش خودش فکر میکرد این پسر چرا عجیب غریب شده ؟!
جیمین هم از ترس اینکه نکنه یهو نتونه خودشو کنترل کنه شامشو سریع خورد و بعد از تشکر به طبقه بالا رفت که البته پدرش سری به معنای تاسف براش تکون داد ولی جیمین با روی شادی لبخند گشادی زد و خواست به اتاقش بره که دم در اتاقش تهیونگ رو دید که عصبی واستاده بود و پاشو تکون میداد .
جیمین خودشو به اون راه زد و پرسید
- چیزی شده تهیونگ شی ؟
تهیونگ با حالت عصبی اومد جلوی جیمین و گفت
+ تو توی غذای من فلفل ریخته بودی ؟!!
جیمین چهره ی متعجبی به خودش گرفت
- کی ؟ من ؟!!! بلا به دور چه حرفا من به این آقایی بهم میخوره همچین کار زشتی بکنم ؟ واقعا که تهیونگ شی شما منو چی فرض‌ کردی ؟
و با عصبانیت ساختگی ادامه داد
- باورم نمیشه ! من تموم مدت سعی کردم رفتار زشتمو اصلاح کنم و باهات مهربون باشم بعد اینه جواب محبتای من ؟ دیگه حرفی باهاتون ندارم !
و به سرعت به اتاقش رفت و درو بست و قفل کرد و با صدای بلند ترکید از خنده
خداروشکر که اتاقش عایق صوتی بود و میتونست هرچقدر میخواد بلند بلند بخنده .
تا تو باشی که دیگه با من در نیفتی مستر کیم تهیونگ !
از اون ور تهیونگ که عذاب وجدان گرفته بود پوف کلافه ای کرد و به سمت اتاق خودش رفت و به خاطر سپرد که حتما فردا از جیمین معذرت خواهی کنه .
با دیدن دوباره اتاقش آهی کشید و با بی میلی در حالیکه مدام چپ و راست خودشو میپایید در اتاق رو بست ولی قفل نکرد تا اگه سکته ای چیزی زد بتونن بیان و جنازشو خاک کنن.
دو تا چراغ خواب دو طرف تخت رو روشن گذاشت و بدون در آوردن لباسش زیر پتو رفت و پتو رو تا زیر دماغش بالا کشید . میتونست سعی کنه حداقل با چشم های باز بخوابه !
.
.
.
صبح روز بعد
جیمین شاد و شنگول از خواب بیدار شد و طبقه پایین رفت و مامان و باباش رو دید که پشت میز نشستن و دارن صبحونه میخورن .
- صبح بخیرررررر
هردو صبح بخیر گفتن و مامانش با چشم های ریز کرده و مشکوکی پرسید : چیزی شده ؟ شنگول میزنی !
- کی ؟ من ؟ نه بابا عادیم که !
و با اشتها شروع به خوردن کرد .
+ آها !
ولی کاملا معلوم بود که مامانش قانع نشده .
- سلام
تهیونگ بود که با چشمایی گود افتاده و سیاه و چهره ای رنگ پریده صبح بخیر گفت و پشت میز کنار جیمین نشست .
مامان جیمین : اومو ! تهیونگ خوبی ؟ این چه قیافه ایه؟
- چیزی نیست فقط نتونستم دیشب خوب بخوابم !
و این رو نگفت که کلا یک دقیقه هم چشم رو هم نزاشته چون فکر میکرد هیولای زیر تختش میاد و اونو یه لقمه چپ می‌کنه.
+ چرا ؟ تخت مشکلی داشت ؟ یا از اتاقت خوشت نمیاد ؟
تهیونگ دودل گفت : خب اتاقم توش احساس راحتی نمیکنم ... خوب میشه اگه عوضش کنم ...
+ اره آره حتما ! بعد از صبحونه برو و هر اتاقی رو که خواستی انتخاب کن !!
تهیونگ تشکری کرد و مشغول به خوردن صبحونش شد .
جیمین که حسابی با دیدن قیافه تهیونگ حال کرده بود ولی با شنیدن حرف مادرش که می‌تونه اتاقشو عوض کنه دپرس شد .
اشکال نداره تهیونگ شی ! نقشه های دیگه ای برات چیدم !!
و با گرفتن انرژی مضاعفی بقیه صبحونشو خورد .
بعد خوردن صبحونه مامان جیمین از تهیونگ پرسید
+ چیزی احتیاج نداری ؟ دیشب خدمتکار چمدونت رو آورد ! تو فقط یک چمدون آوردی ! مطمعنی لباسی چیزی نمیخوای ؟
- امممم راستش یکم خرید دارم ولی خیلی وقته کره نبودم و دقیق نمیدونم باید کجا برم .
+ اشکالی نداره که ! جیمین باهات میاد و بهترین مراکز خرید رو نشونت میده . مگه نه جیمیییین ؟
از اون طرز صدا کردن جیمین میشد فهمید که یا قبول میکنی یا پارت میکنم ! و جیمین هم از اونجایی که نمی‌خواست جوون مرگ بشه گزینه اول رو انتخاب کرد و اگه به جیمین میگفتن سه تا کاری رو که بیشتر از همه از انجام دادنشون متنفری نام ببر خرید کردن قطعا نفر اول لیست میشد !
جیمین با حرص گفت
- بله چرا که نه ! خوشحال میشم همراهیت کنم تهیونگ شی !
و لبخند فرشته گونه ای زد .
تهیونگ ممنونی گفت و از جاش بلند شد
- پس با اجازتون من برم آماده بشم !
و همراه جیمین به اتاقاشون رفتن .
جیمین که وارد اتاقش شد پوفی کشید و تیشرت و شلوارشو درآورد و کمدشو باز کرد و دست به سینه به لباساش زل زد
خببببب الان چه کوفتی بپوشم ؟ بیبی بوی بشمممم یا هات بوی؟
خب از اونجایی که می‌خوام تهیونگ دیگه تا آخر عمرش باهام بیرون نیاد پس هات بوی میشم .
و یه لبخند شیطانی زد .
شلوار زابدار و پاره پوره ی مشکیشو پرت کرد رو تخت و یه تیشرت لش و گشاد که عکس اسکلت داشت هم پرت کرد رو تخت ، کلاه کپ مشکی و رَپیشو هم انداخت رو تخت و سر آخر کفش لژ دار عجق وجقشو انتخاب کرد و پشت به در رو به روی تختش شلوارشو برداشت که بپوشه که یهو در باز شد .
- عررررررررررررررررر
+ جیییییییییییییغ
- عررررررررررررررر تو اینجاااااا چیکاااااار میکنیییییییی
+ جیییییییییییغ دااااااااشتمممم دنبااااال اتاااااق مییییگشتمممممم
- اینهمهههههههه اتاااااااق چرااااااا مث خرررررر نه ببخشید مثثثثثثل گاااااااو سرتووو می‌ندازی پاییییین میای توووووو؟
+ خاااااا ببخشیددددددد ببخشیددددد میرم بیرون لباستو بپوشششششش
و تهیونگ سریع رفت بیرون و درو بست
جیمین این بار در اتاقشو قفل کرد و با خیال راحت لباساشو‌ پوشید ... جوووون دخترا امروز سر و دست میشکونن برام .. لباساشو‌ پوشیده بود فقط یه آرایش مونده بود که دور چشمشو سیاه کرد و پیرسینگ لبشو زد و همینطور پیرسینگ ابروش رو هم زد .
تو آیینه نگاهی به خودش انداخت .
جوووون بخورمت جذاااب‌ جیگرررر خوشگلللل اهم اهم خب بسه بریم بیرون تا به فاک ندادم خودمو.
طبقه پایین رفت و تهیونگ رو دید که جلوی در منتظرشه . با دیدن جیمین چشماش گرد شد و هر لحظه هم گرد تر میشد .
- چیه خوشگل ندیدی ؟
+ زشت ندیدم !
- نمیتونی هم ببینی چون اصلا تو این خانواده نیست
+ یکیش الان جلو رومه
- اع پس لابط آیینه جلوته
تهیونگ حرصی نگاهی بهش کرد
جیمین پوزخند مغروری زد و به راه افتاد .
- با ماشین من میریم از اونجایی که حوصله ندارم هی بگم بپیچ چپ بپیچ راست .
تهیونگ چیزی نگفت و سوار ماشین جیمین که یه مازراتی قرمز رنگ بود شد .
جیمین تیپ خودش و تهیونگ رو تو ذهنش مقایسه کرد . برعکس خودش ، تهیونگ یه شلوار پارچه ای گشاد آبی کم رنگ پوشیده بود با پیرهن مردونه سفیدی که دو تا دکمه اولش باز بود و زنجیر نقره ای زیر یقش به چشم میخورد
با کتونی های چرم سفید و تو دست چپش هم پنج تا دستبند ست سفید و آبی انداخته بود .
کلا تیپ سافتی زده بود کاملا برعکس جیمین که خودشو شبیه یه راکر درآورده بود .
- خب چیا میخوای بخری ؟
+ اممم لباس و چند جفت کتونی ...
جیمین لبخند شیطانی ای زد
- اوک
و به سمت پاساژی که همین لباسای الانشو از اونجا خریده بود روند . پاساژ راک اند رولا !
- رسیدیم پیاده شو
هر دو از ماشین پیاده شدن و جیمین جلو افتاد و مسیر رو به تهیونگ نشون داد .
- خب این اولین مغازه این پاساژ برو ببین چیزی خوشت میاد
تهیونگ با شک و دودلی به ویترین مغازه که پر از لباسای دارک و خشن و اسکلت دار بود نگاه کرد .
+ اممم فکر نکنم این مغازه چیزایی که...
- حالا بری یه نگاه کنی نمیمیری که !
و سرشو داخل گوشیش کرد و بی توجه به تهیونگ مشغول بازی شد .
تهیونگ با بی میلی وارد مغازه شد
و بعد از چند دقیقه با سرعت جت بیرون اومد با رنگ و رویی پریده
+ ا..از ه..هیچی این..اینجا خوشم نیومد بریم یه جای ددیگه !
جیمین قیافه متعجب ساختگی ای به خودش گرفت
- اع باشه ! چه حیف ! خب برو این تو ببین خوشت میاد یا نه.
و این بار تهیونگ رو به سمت مغازه ای که لباسای‌ بیبی بوی گونه می‌فروخت هل داد و خودشم برای اینکه بتونه عکس العمل تهیونگ رو ببینه باهاش داخل رفت .
چشمش به یه ساپورت توری مشکی افتاد
- هی ته ! نظرت در مورد این چیه ؟
تهیونگ از خجالت سرخ شد و آروم گفت
+ اونو بزار پایین تا کسی ندیده !
جیمین ساپورت رو گذاشت رو پاهاش
- اممم یعنی اینجا ؟
+ ودهلل
و تو یه حرکت سریع اونو از روی پاهای جیمین خواست برداره که دستش به عضو جیمین خورد
مثل برق گرفته ها دستشو به همراه ساپورت کشید عقب ولی از شانس خوبش...
فروشنده : اوه خدای من ! شما دست رو بهترین جنس ما گذاشتین ! اون کالا فروشش عالی بوده و مشتریا گفتن که هربار اینو تو تن پارتنرشون میدیدن باعث تحریک بیشترشون میشده ... می‌خواین تو اتاق پرو امتحانش کنین ؟
تهیونگ به معنای واقعی کلمه گوجه شده بود . یعنی از خجالت داشت آب میشد و جیمین هم با بدجنسی به تهیونگ نیشخند میزد .
- اممممم اوپا دوست داری بپوشمش تو تنم ببینی ؟
+ ه.. ها ؟!
- همینجا بمون من الان می‌پوشم میام
+ جی..جیمینننن
دست جیمین رو گرفت و ساپورت رو تقریبا تو بغل فروشنده پرت کرد و به بیرون مغازه رفتن .
تهیونگ عصبانی شده بود
+ محض رضای خدا ! تو چته ؟ ها ؟ من چه بدی در حقت کردم که اینطوری می‌کنی ؟ از روزی که پامو تو خونه شما گذاشتم آرامش ندارم ! اون از خوابم اون از غذا اینم از خرید ! چته تو ؟ مشکلتو بهم بگو حلش کنیم !!!
- من ... فقط داشتم شوخی میکردم ! اصلا اره ! دارم از عمد عذابت میدم ! من بودم که تو رو فرستادم تو اتاق مرده ها من بودم که تو غذات فلفل ریختم و اینم منم که آوردمت به پاساژ راکرا و بیبی بوی ها ! که چی ؟ میخوای چیکار کنی هان ؟
تهیونگ با بهت به جیمین نگاه میکرد
+ گفتی اتاق چی ؟
- مرده ها ، چطور؟
+ ی..یعنی چ..چی مرده ها ؟
- یعنی اتاقی که وقتی یه نفر میمیره تو اون تخت میخوابونیمش ! حالا فهمیدی ؟
تهیونگ دیگه چیزی رو نمیشنید و فقط چشماش بسته شد و غش کرد
- یااااا !
صدای جیمین آخرین چیزی بود که شنید .
.
.
.
مامان جیمین : بخدا اگه بلایی سر امانت خواهرم بیاد جیمین زندت نمی‌زارم ! دکتر میگه شوک عصبیه ! چیکارش کردی که به این حال و روز افتاده ؟؟!!
جیمین که واقعا از رفتاری که با تهیونگ داشت شرمنده شده بود سرشو پایین انداخت و گفت
- اممم ... خب ... فقط دیروز اتاق مرده هارو بهش دادم که اتاق خودش باشه و دیشبم تو غذاش فلفل ریختم امروزم از عمد تیپ جلف زدم که دیگه منو به زور نکشونه بیرون و اممم پاساژ راکرا بردمش و تو یه مغازه هم با وسایل جنسی سر به سرش گذاشتم ... همین بود بخدا نمیدونم چرا انقد عصبی شد .
قیافه مامانش هر لحظه قرمز و قرمز تر میشد ، پدرش که اوضاع رو قرمز متمایل به بنفش دید سریع مامان جیمینو تو بغلش کشید و فریاد زد
+ جیمین فرااااار کننننننن
جیمین هم دوپا داشت دو تا دیگه قرض گرفت و الفرار .
- مگههههه دستممممممم بهتتتتتت نرسههههههه پسرههههههه غزمیتتتتتتتتتت
جیمین سریع رفت تو اتاقش درو بست و قفل کرد و نفس راحتی کشید .
ایش نمیذارن آدم با عذاب وجدان بمونه ! پسره عنتر مامان چه ازش دفاع می‌کنه ! ایشهههه مردم چقدر سوسول شدن ! جنبه شوخیم ندارن ! اه اه
چند ساعتی بود که تو اتاقش مونده بود و حوصلش سر رفته بود که ضربه ای به در خورد و پشت بندش صدای باباش رو شنید
+ جیمین درو باز کن منم !
جیمین درو با ترس و لرز باز کرد و دزدکی از لای در بیرون نگاه کرد وقتی پدرشو دید خیالش راحت شد .
+ تهیونگ به هوش اومده ! برو ازش عذرخواهی کن تا همه چی به خیر و خوشی تموم بشه ! برو پسر گلم !
جیمین با بی میلی باشه ای گفت و به اتاق تهیونگ که الان اتاق دیگه ای داشت و سفید و روشن بود رفت .
در زد
+ بیا تو

cheeky loverWhere stories live. Discover now