part5

347 83 180
                                    

صندلی چرم هواپیما به قدری راحت بود که از خودش بپرسه پس تا به الان از ثروت زین بهش چی رسیده بود؟چطور ده سال تو این زندگی موند اما ازش هیچ استفاده‌ای نکرد؟زین از پنجمین سال سودآوری بالایی داشت و کارهاش نتیجه داده بودن.با لمس شدن دستش از جاش پرید و به دست پر از تتوی زین نگاه کرد،همیشه از موهای ریز و مشکی انگشتاش خوشش میومد.

ز:بیا بریم روی تخت بخوابیم،شبه تا برسیم صبح میشه.

دستی تو موهاش کشید و سری در جواب زین تکون داد.اتاقکی که توی هواپیما وجود داشت از اتاق خواب خونه‌ی مشترکشون شیک تر بود و حالا کمی حس سرخوردگی داشت.تیشرت و شلوار راحتی تنش بود پس بی توجه به زین روی انتهایی ترین قسمت تخت خزید و چشم هاش رو بست،سرش از حجوم افکار دردمند شده بوده و نیاز داشت بخوابه.

کنار لیام دراز کشید و دست هاش رو دورش حلقه کرد تا اونو به بغل بگیره،یادش نمیومد آخرین باری که اینقدر مایل به بغل کردن دوست پسرش بود چه زمانی بوده اما حالا حس میکرد رابطه‌اشون به جایی رسیده که جدا شدن از لیام ممکن نیست.لبش رو،روی لاله‌ی گوشش نشوند و سعی کرد کمی با لیام حرف بزنه.

ز:حالت خوب نیست؟

ل:فقط خوابم میاد.

ز:من میفهمم چیزی درگیرت کرده.

توی بغل زین چرخید تا به چشم های اون نگاه کنه.چقدر شیرین نگاهش میکردن ده سال پیش وقتی به زین پیشنهاد دوستی داد.همیشه چشم های قاب گرفته‌اش پر  بود از عطش ولی حالا توی چشم هاش هیچ چیزی دیده نمیشد.

ل:هیچ وقت دوستم داشتی؟!

معلومه که دوستش داشت،لیام حق نداشت اون هفت سال رو ندیده بگیره.طی اون هفت سال هیچ وقت خیانت نکرده بود،درواقع هیچ وقت خیانت نکرد.لیام حق نداشت شرایط رو بپذیره و بعد اینطور در قالب مرد ستم دیده فرو بره.

ز:اگه دوستت نداشتم بهت خیانت میکردم ،ولی دوستت داشتم و برات ارزش قائل بودم و هستم.

ل:در ادامه‌ی دوستت داشتم نگفتی دارم....خدای من دارم ازت گدایی میکنم من خیلی رقت انگیزم.

حرف لیام شوکه ‌اش کرد،اما محکم مردی رو که سعی داشت از آغوشش خارج بشه رو بین دست هاش نگه داشت،نمیخواست از خودش جداش کنه این روزها نگران بود لیام به خودش آسیب بزنه.

ز:تو رقت انگیز نیستی لیام،فقط ....فقط نمیخوای....شاید منم اگه جای تو بودم همین رفتارو نشون میدادم......من....منم نتونستم ولت کنم هربار که بهت گفتم برو دوباره بهت چسبیدم و اجازه ندادم نبودنمو باور کنی،خودخواهی من رقت انگیزه ولی مشکلی باهاش ندارم.

از وضعیت فلاکت بارش خنده‌اش گرفت.چیزی درون لیام درون شکل گیری بود،شاید بهتر بود بگه کسی.کسی که حریص،خودخواه و بدجنس بود.کسی که قرار بود زین رو به زندان خودش بندازه و افسار اون مرد رو دستش بگیره،باید زودتر از این ها به دنبال فراری دادن آدم های اطراف زین می‌رفت.کسی که درون لیام شکل گرفته بود هیچ غروری نداشت پس لب های درشت صورتی رنگ جسمش رو به لب های خوش‌فرم و براق زین چسبوند و حریص بوسیدش.لب هاش رو می‌مکید و چرخید تا روی زین قرار بگیره. کسی که درونش بود از گذشته شرمی نداشت و بخش شکسته‌ی وجود لیام رو حس نمیکرد،زبونش رو وارد دهن زین کرد و گوشه کنار اون حفره‌ی مرطوب و گرم رو طی کرد و در آخرین حرکت زیر زبون اون کشیده شد.بوسه خیس و پر از حرصش رو تمام کرد و با چشم های غرق مظلومیت و ستم دیدگی به زین نگاه کرد.

ruined(completed)Where stories live. Discover now