part6

373 85 195
                                    

فقط یکبار پاش رو تو این خونه گذاشته بود.از پس شیشه های سراسری سالن پذیرایی میشد تمام شهر رو دید.حالا که اینجا ایستاده بود و به این منظره نگاه میکرد،میفهمید اسکارلت سه سال گذشته رو از بهترین امکانات استفاده کرده اما خودش تمام روز رو کار میکرد فقط با یک امیدواری،اون هم دیدن زین هر چند وقت.

ز:قشنگه نه؟

سری تکون داد و جامی که به سمتش گرفته شده بود رو بین دست هاش گرفت.سکوت خونه رو موسیقی بی کلام از بین میبرد و از سنگینی جو کم میکرد.متوجه شد زین کنارش ایستاده،هر دو مرد در سکوت دقایقی رو صرف نوشیدن شراب گرون قیمت کردن.

ز:وقتی باهات وارد رابطه شدم،تازه شرکت رو تاسیس کرده بودم.سود و بدهیم باهم برابر بود،وقتی حقوق همه رو میدادم عملا هزار دلار هم برای خودم نمیموند چون باید هزینه اجناس و دستگاه ها و غیره رو هم پرداخت میکردم.

به خاطر نداشت آخرین بار کی زین نشسته و براش حرف زده.نیم رخش شبیه عکس روی سکه های خاورمیانه بود،اون ریش های انبوه و ابروهای کشیده که لیام روزی گرفتارشون شده بود.

ز:تو حمایتم کردی،قبلش حتی پدرم هم ناامید بود از اینکه بتونم روزی به سود برسم.

به طرف لیام برگشت،موهای فندوقی،ابروهای پهن،مژه های تاب دارش و چشم های غمگینش همه و همه یاد آور مرد جوانی بودن که سرش غر میزد چه بلایی سر ماشین قدیمی کلاسیک آورده،از اولین دیدار تو گاراژ تا حالا که اینطور ساکت اینجا ایستاده بود،تفاوت های زیادی وجود داشت.

ل:چی میخوای بگی؟

دستی توی موهای بلندش کشید،بهتر بود برای ادامه‌ی حرف هاش مینشستن.شاید باید زودتر از اینها برای لیام حرف میزد.دستش رو پشت کمرش گذاشت و جفتشون رو به طرف مبل راحتی که رو به منظره‌ی بی نظیر شهر بود هدایت کرد،هر دو جام رو،روی میز گذاشت و بعد درحالی که سعی میکرد تو پوزیشن راحت تری بشینه،لبخندی زد به لیامی که مثل همیشه مودب و جمع جور نشسته بود.

ز:اسنایدر صاحب بزرگترین بانک خصوصی ایالته،میخواستم یه بازار فراتر از کشور داشته باشم،هدفم کانادا بود اما خب،من به یه پشتوانه مالی محکم نیاز داشتم.یه روز دست یه دختر زیبا رو گرفت و اومد شرکت.بهم گفت به عنوان تضمین وام ازم میخواد که با اون زن ازدواج کنم.

ل:چرا؟!

برای گرفتن جواب سوالی که سه سال تمام منتظرش بود اونقدرها هم اشتیاق نداشت.شاید اگه مطمئن میشد دلیل زین عشقه کمتر اذیت میشد،باختن زندگیش به سود و پول بیشتر اونقدرا هم انسانی نبود.

ز:اسکارلت از روابط نامتعارف اون مرد فیلم و عکس داشت.زنش که در واقع صاحب اصلی بانکه یه چیزایی میدونست و خب حسابی اون دختر رو تعقیب میکرد پس امکان کشتنش هم وجود نداشت.پس اون دختر در ازای یک شوهر ثروتمند قبول کرد که فیلم ها و مدارک رو پاک کنه و من در ازای اون،وامی گرفتم که فقط نصفش رو لازم بود تصویه کنم.

ruined(completed)Where stories live. Discover now