Introduction

192 12 0
                                    

اروم به حرفایه ناظم خانم کیم گوش میدادم..میشد گفت روانشناس که زنگ کلاس خورد تو جام خم شدم و نیم نگاهی به جیمین کردم که سرش رو میزش بود و خوابیده بود..لبخندی به این اروم بودنش زدم ..تو تصوراتم موهایه مخملیش رو ناز میکردم..ولی حیف..که منو مثله روح میدید..همه منو مثله روم میدیدن!! اروم از جام بلند شدم شاید تنها دوست و همدمم خانم کیم بود اون بعد از مادرم  بهم ارامش میداد یه جوری امید میداد بهم که آدم فکر میکنه ذهنه آدم رو میخونه و کلماتی که اون لحظه بهش نیاز داشت رو  بهت میگه...

گایز اینم مقدمه داستان قشنگیه حوصله سر بر نیست حتما بخونید و به دوستاتون معرفی کنید حمایت کنید بای...

حسرت هام...Where stories live. Discover now