بعد از اجرا ته با عجله از استیج به سمت پشت صحنه رفت... یه چیزی بهش میگفت باید دنبال جین بره.... اما وقتی سراغ جین رو از منیجر کیم گرفت فهمید جین رفته.... متوجه کت جین دست منیجر کیم شد...
- این کت هیونگ نیست؟
+ ها؟ اره با عجله رفت یادش رفت ببردش
- میشهمن نگهش دارم براش؟ وقتی برگشت بهش میدم
منیجر کیم نگاهی به ته کرد.... خواست چیزی بگه اما نفس عمیقی کشید و کت جین رو داد دست ته و گفت : ماشین دم در منتظرتونه... وقت رفتنه.....
ته کت جین رو گرفت و به سمت خروجی حرکت کرد. وقتی سوار شد متوجه شد همه منتظرش بودن. معذرت خواهی کرد
هوسوک: ته اون کت جین هیونگ نیست؟
- اره. با عجله رفته یادش رفته ببردش
نامجون: بچه ها خسته نباشید.... امروز از همه روزای قبل بهتر بود
جانکوک: خیلی خوب شد که جین هیونگ کامل اجرا کرد....
هوسوک: ولی هیچ وقت ندیده بودم هیونگ اینجوری احساساتی بشه.... اینجا هم نیست سر به سرش بزاریم
نامجون: فکر کنم به خاطر این بود که نتونسته بود اجرا کنه روزای قبل.....
جیمین نگاهی به ته کرد که به بیرون خیره شده و تو خودش رفته بود..... برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت: کاش زودتر برسیم دارم از گشنگی میمیرم.... قراره چی بخوریم؟
-من که خستم میخوام فقط بخوابم....
صدای مکالمه بقیه از ته خیلی دور به نظر میرسید..... در حالی که به بیرون خیره شده بود فکرش درگیر جین و اتفاقات امروز بود... یاد بوسه اش با جین افتاد.... دستشو روی لباش کشید.... نگاهی به کت جین انداخت .... نفس عمیقی کشید و سرشو به شیشه تکیه داد... چشماش رو بست .... نمیدونست باید چیکار کنه....
با صدای جیمین چشماشو باز کرد...
- ته رسیدیم... حالت خوبه؟
+ببخشید نفهمیدم خوابم برد....
کش و قوسی به بدنش داد و وقتی خواست وسیله هاش رو برداره متوجه شد کت جین نیست.....
پریشون دنبال کت جین گشت و با خودش گفت کجاست؟ کجاست؟
جیمین که حالا از ماشین پیاده شد سرشو آورد داخل و گفت ته چرا نمیایی؟
-کت جین هیونگ دستم بود اما الان نیستش....
+ کتش دست منه..... وقتی خواب بودی از دستت افتاد من برش داشتم...
ته سریع از ماشین پیاده شد و کت رو از جیمین گرفت..... به آرومی گفت میخوام خودم به هیونگ بدمش....
جیمین ضربه به شونه ته زد و در حالی که به سمت در خوابگاه میرفت گفت میدونم من فقط برات نگهش داشته بودم....
ته نگاهی به کت جین انداخت.... توی بغلش گرفت و به سمت خوابگاه حرکت کرد.... مستقیم به سمت اتاقش رفت... خودشو روی تخت انداخت.... به کت جین که هنوز تو بغلش بود نگاهی کرد...سرشو توی کت جین فشار داد و نفس عمیقی کشید.... بوی تن جین رو میداد.... از بی محلی که به جین کرده بود ناراحت بود....نمیدونست باید چیکار کنه.... دست خودش نبود جین رو دوست داشت و نمیخواست اون برای کس دیگه ای باشه.... به کف دستاش نگاه کرد ... چسبای روی دستشو کند و به رد ناخوناش کف دستش خیره شد.....دستشو سمت گوشیش برد و ساعت رو چک کرد....ساعت ده بود...دلش میخواست صدای جین رو بشنوه .... چشماش رو بست و دوباره عطر جین رو نفس کشید.... با خودش گفت فردا حتما میاد خوابگاه که وسیله هاش رو ببره.... تا فردا صبر میکنم.... باید باهاش حرف بزنم....باید ازش معذرت بخوام....با فکری مشغول خودش رو به دست خواب سپرد.....
صبح در حالی از خواب بیدار شد که هنوز کت جین تو بغلش بود.... حتی دیشب دوش نگرفته بود و از خستگی خوابش برده بود. سریع دوش گرفت, لباس پوشید و به سمت آشپزخونه حرکت کرد.
از شیشه منیجر کیم رو دید که داشت با تلفن حرف میزد... قیافه اش خیلی درهم و نگران به نظر میرسید ولی از اونجایی که برای ته اهمیتی نداشت خودش رو مشغول ریختن قهوه کرد....
وقتی منیجر کیم وارد شد ته به خم کردن سرش قناعت کرد....
- بقیه کجان؟ منیجر کیم پرسید.
+ نمیدونم کوک که هنوز خواب بود. بقیه هم هنوز خوابن حتما.
- پس لطفا بهشون اطلاع بده امروز وسیله هاشون رو جمع کنن. تا شب باید تخلیه کنید خوابگاه رو.
+باشه. جین هیونگ میاد برای وسیله هاش؟ و جرعه ای از قهوه اش خورد.
منیجر کیم آهی کشید و در حالی که پیشونیش رو میمالید با خستگی گفت وسیله هاش رو دیشب بردن...
ته شوکه سرشو آورد بالا...
+چی؟؟؟؟ وسیله هاش رو بردن؟؟؟؟؟
لیوانش رو با عجله روی میز گذاشت و به سمت اتاق جین دوید. با شدت در رو باز کرد و با تخت خالی جین مواجه شد. زیر تخت رو نگاه کرد خبری ازچمدونهای جین نبود. یونگی که از سرو صدای ته از خواب پریده بود با خستگی به ته نگاه کرد....
ته روی تخت جین نشست و سرش رو بین دستاش گرفت.... نمیدونست باید چیکار کنه.... تمام نقشه هاش برای صحبت کردن با جین بهم ریخته بود.... با خودش گفت این چه مشکلیه که برای جین پیش اومده.... با عجله به سمت آشپزخونه دوید....
نامجون و منیجر کیم داشتن با هم صحبت میکردن.. ته با صدای بلند پرسید این چه مشکلیه که برای جین هیونگ پیش اومده که حتی وسیله هاش رو با عجله بردن؟ چرا انقدر مخفی کاری میکنید؟ چرا نمیگید چی شده؟
نامجون و منیجر کیم به سمت ته برگشتن.
نامجون : دیشب اومدن وسیله هاش رو بردن. میخواستیم بهت بگیم اما از خستگی خوابت برده بود...
منیجر کیم: این مسأله خصوصی خانواده جین هست. ما خودمون از جزییاتش اطلاع نداریم. اگه هم داشتیم نمیتونستیم مسایل خانوادگیش رو بهتون بگیم.
ته چشم غره ای به منیجر کیم کرد و به سمت اتاقش حرکت کرد. گوشیش رو برداشت و شماره جین رو گرفت اما تماسش بی پاسخ بود.... دوباره و دوباره تماس گرفت.... اما هیچی.... روی تختش نشست و سرش رو بین دستاش گرفت..... نمیدونست باید چیکار کنه.....