+ تهیونگ صبر کن لطفا...
ته در حالی که جلوتر از یون راه میرفت بدون اینکه برگرده به پشت سرش نگاه کنه گفت: ماشینت رسیده... دیر وقته بهتره زودتر برگردی....
یون دست دراز کرد و بازوی ته رو گرفت... ته ایستاد و خواست دستش رو پس بکشه اما یون دستش رو محکم گرفته بود...
یون روبروش ایستاد... ته بدون اینکه بهش نگاه کنه گفت: داری چیکار میکنی؟ دستمو ول کن!-چرا تهیونگ؟ چرا با من این کارو میکنی ؟ تو میدونی من دوستت دارم... میدونی من حاضرم به خاطرت همه چیمو بدم.. پس چرا....
+یون بس کن... اینجا جای این حرفا نیست...
یون با بغض گفت: تو اگه منو نمیخواستی چرا اومدی سراغم؟؟؟!
ته چیزی نگفت...
-من فکر کردم حالا که منو به گروهتون معرفی کردی نسبت به من یه ذره احساس داری... ولی تو حتی هنوزم دست منو نمیگیری یا به چشمای من نگاه نمیکنی... چرا؟؟؟
ته باز هم چیزی نگفت...
یون در حالی که سعی میکرد جلوی اشکاش رو بگیره با عصبانیت گفت: به خاطر جین اومدی سراغ من...مگه نه؟
ته متعجب سرش رو سمت یون برگردوند و بهش نگاه کرد....
- حتما اسم جین باید بیاد که به من نگاه کنی؟؟؟ خیال کردی من احمقم... نمیبینم.... هر وقت مست میکنی همش از جین میگی... مگه من ... مگه من چیم از جین کمتره که منو نمیبینی؟؟؟
ته روشو از یون برگردوند و گفت: بس کن یون... اینجا جای این حرفا نیست....
یون با عصبانیت به ته نگاه کرد و گفت: اگه قراره تو مال من نباشی نمیزارم مال جین هم بشی!
ته با اخم سمت یون برگشت و گفت: منظورت چ...
اما یون به سمت ته حرکت کرد و با بوسه به لبای ته اجازه نداد ته حرفش رو کامل کنه....
ته با بهت و عصبانیت بازوهای یون رو گرفت و به زور از خودش جداش کرد و گفت: معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟
یون با عصبانیت گفت دستمو شکستی! ولم کن!
ته بازوی یون رو ول کرد ... انقدر عصبانی بود که نمیتونست نفس بکشه... دستشو بین موهاش برد و گفت معنی این رفتارها چیه؟
یون نگاه سردی به ته انداخت... روشو برگردوند و در حالی که به سمت ماشین حرکت میکرد گفت: گفتم که ...اگه قرار نیست مال من بشی اجازه نمیدم جین هم تو رو داشته باشه.... حق نداشتی با احساسات من بازی کنی کیم تهیونگ....
یون سوار ماشین شد و رفت و ته رو شوکه و عصبانی توی پیاده رو تنها گذاشت... ذهنش مشوش بود و نمیدونست باید چیکار کنه... توی افکار خودش غرق بود که صدای یونگی رو شنید: ته!