وزن کمش سنگینی میکرد تا روی پاهاش بایستد و او نمیدانست دلیل این درد بین شیارهای خستهی مغزش چیست؛ هرازچندگاهی نگاهش را به استاد قرض میداد و سریع اما آرام پس میگرفت. رمق نمانده بود در تنی که بافتهای لطفیش یخ زده بودند.
مینهو ، سرش را از روی میز بر نداشت حتی زمانی که دانشجو ها تک تک خروج برگزیدنند و همانند آهویی که خبر از کمین پلنگ دارد، جستند. روحیهای در شباهت با بچههای دبستانی! توصیفِ افکار پسر ظریف بنا بود.
صدایی که گوشش را آزار میداد ناخودآگاه چهرهاش را درهم میکشید و این اتفاق الان که چانگبین دستش را به مقصد شانهی مینهو خم کرده، افتاد.
- حالت خوب نیست؟
- هوم
کوتاه و بی میل.
مغز هنری دستوری از طریق نورنهای گوش بزنگش ارسال کرد ′ غمِ ساختگی نگاهش′ رنگ به خود گرفت و مینهو بدون اینکه ببیند فهمید.
- اوه..
لبخند متضادی با چشمانش زد.
- نو پرابلم لی، میبرمت یه جا حالت جا بیاد.
با اینکه صورتش پشت به چانگبین بود ولی چشمان زیبایش را گرداند و اهمیت نداد که او متوجه میشود یا نه! همه که مانند او شخیصت شناس نبودند.
چانگبین کاری را شروع میکرد..به سرانجام میرساند!
مینهو، حالا رو به روی مدرسه بود و پسر و دختر بچه های دبیرستانی را تماشا میکرد.
جوری که به تیر چراغ برق لم داده بود و دود میکرد..′استایل کشنده′ لقب داشت. دو کلمهای که حداقل وصف این حالات مرد جوان بود. هرچند ناچیز!.
چانگبین جوری چشمانش را به درب مدرسه دوخته بود که مینهو فکر کرد منتظر کسی باشد. اما او که خوب میدانست مقصود نگاه چانگبین به خاک کشیدن پاکی است و منزه از منزه است.
این نوع آدمها همیشه باعث میشوند مینهو به بینیاش چین دهد و حس کند نیاز است بلای خانه تکانی سال نو را سر ذهنش بیاورد و با وایتکس آن را بشوید تا از فکر این ذات انسانی پاک شود.
چانگبین سمت مینهو به نرمی چرخید و دختر خوش چهرهای را انگشت نما کرد.
- اگه مخشو بزنی جایزت محفوظه
مینهو ابرو بالا داد و چانگبین با مظلوم نمایی خاص خود بازوی نیرومندش را چسبید. فقط برای اینکه از شر خلق تافی گونهی او خلاص شود سر تکان داد چون هنری مثل یک تافی چسبیده بود و محال بود که کوتاه بیاید.
مینهو هیچ ایدهای نداشت که چجوری دخترک را متوقف کند اما شتر شانس که در دم خانه اش خواب بود طبق معمول به دادش رسید. جلو رفت، یقهی پسر مو بلوند را گرفت و هل داد و او زمین خورد. رو به دختری که رگههای ترس در چشمانش جوانه زده بود کرد.
دختر لبخندی زد و سرش را به نشان قدردانی خم کرد.
- ″ممونم اوپا″
مینهو خنثی تر از آن بود که چیزی بگوید، فقط دستش روی موهای نامرتب و مزاحمی
بهم ریختهی دختر کشید.
چند نفر اطراف که انگار نمایشی در حومه شهر دیده باشند ′′اووو′′ کشیدند و پسری که روی زمین افتاده بود با نگاهی به خون نشسته تماشا میکرد.
دخترک ترسید و بی اراده چند قدمی سمت مینهو برداشت و گندش بزنند! تافی شماره دو مینهو پیدا شد.
چانگبین میدانست مینهو قرار نیست حرکتی بزند با خندهی نمایشیاش نزدیک تر رفت و چند ضربه حوالهی کمر مینهو کرد.
- ″اونا کاپل دوست داشتنین نه؟″
رو به بچه هایی که ارام میگذشتند و پچپچ میکردند پرسید و چند لحظه بعد چهرهی خفناکی برای خودش ساخت و گفت که ′′نمایش تمومه، برین دیگه!′′.
- ″ما کاپل نیستیم ، اشتباه متوجه شدید.″
چانگبین نچی کرد و به دختر خجالتی که قرمز شده بود نگاه کرد، اعتراف کرد که وقتی اینطور پر استرس لبخند میزند و چشمانش خط میشوند یک الههی زیباییست!
- خودم میدونستم.
دستش را دراز کرد و بدون آنکه علاقهای به دانستن تمایل دخترک برای آشنایی داشته باشد دستش را فشرد.
- سئو چانگبین هستم ، وَ ؟
- ″جی-جیهیو″
تقلا کرد که لبخند کوچکش را نگه دارد.
چانگبین سرش را با اطمینان تکانی داد و خندید.
- ″جیهیو دیگه نگران نباش″
جیهیو به لبهای چانگبین وقتی تکان میخوردند توجه کرد و با خودش فکر کرد که او جذاب است و اهمیتی هم نداد که مینهو متوجه این نگاه شده و در نهایت با تعظیم عقب کشید که برود.
سوژهی چانگبین بپرد، کل روز و شاید هفته از سیم های مغزش دود عصبانیت هوا میورد و صدرصد مینهو نمیخواست اعصابِ داغون خودش را دستی دستی آزار دهد و این شد که به زور چهرهی خنثیـای عزیزش را با زحمت مشتاقِ مهربان نشان داد و چه کسی است که بتواند مقابل بیرحمی تازیانههای چیدمان این صورت کوچک دوام بیاورد؟!. حداقل آن فرد این دخترک نبود!.
مینهو و نگاهش و لبهایش همه کلمات را برای همراهی جیهیو گواه میدادند..:
YOU ARE READING
𝘔𝘺 𝘓𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 𝘔𝘪𝘴𝘵𝘳𝘦𝘴𝘴
Fanfictionلی مینهو؛ پسری که قابل درك نبود.هان جیسونگ؛ پسری که آفریده شده بود تا نا مفهوم ترین مفاهیمِ استدلال های ذهن و بدنِ لی مینهو رو به آسانی با لبخندی گرم، درک کنه. اما این برای ذاتِ زیاده خواهش کافی نبود. این وسط هوانگ هیونجین و کیم سونگمین عاشق پیشه ها...