part 32-2

343 87 27
                                    

با خونسردی کامل منتظر موند تا غریبه گاردش رو پایین بیاره و بهش حمله کنه اما شنیدن صدای آشنای غریبه، تمام نقشه های ذهنش رو به یکباره محو کرد.
_ قبلا انقدر ضعیف نبودی هیونگ. منو یادت میاد؟

لب هاش از هم فاصله گرفته بودن اما نمیتونست نفس بکشه. صدای کوبش های شدید قلبش توی گوش هاش پیچیده و در سرش اکو میشد.

با فاصله گرفتن اسلحه به آرومی سمت غریبه برگشت تا مطمئن بشه صدایی که دلتنگش بود تنها یک توهم از روی بیچارگی نبود. هرچند با برخورد نگاهش به مردمک های سیاهچاله ای جونگ کوک، باعث شد که بخواد اون فقط یک توهم باشه.

جونگ کوک همون طور که اسلحه رو سمت سوکجین گرفته بود، پوزخندی گوشه لب هاش نشوند و گفت:
_ دلت برام تنگ شده بود هیونگ؟
_ جونگ کوک...

با شنیدن اسمش از زبون مرد قاتل، لبخندش تلخ شد و چینی بین ابروهاش افتاد.
_ جرئت نکن که اسمم رو صدا کنی!!

نمیخواست اون نوای آشنا و دلنشین اسمش رو بازگو کنه. متنفر بود، از اینکه حتی شنیدن صدای مرد دلش رو به لرزه مینداخت. چطور میتونست احساسی که در روحش ریشه داشت رو نادیده بگیره؟

سوکجین انگار که کمی بهتر موقعیت رو درک میکرد، نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از چشم های غمگین جونگ کوک دزدید. دست هاش پایین افتادن و کنار پاهاش قرار گرفتن.
_ اینجا چیکار میکنی جونگ کوک؟

تک خنده عصبی ای زد و جواب داد:
_ چطور؟ برای نقشه هات اختلال ایجاد میکنم؟ نمیذارم وجودت رو از روی زمین محو کنی؟ اوه حتما باعث میشم یاد گذشته ای بیوفتی که ازش متنفری!!

نگاه کوتاهی به چهره خشمگین جونگ کوک انداخت. جوری صورتش توی هم جمع شده بود انگار که درد میکشید. چه بلایی سر قلبی آورده بود که تپیدنش رو بیشتر از مال خودش میخواست؟
_ همینطوره! داری برای ماموریتم مزاحمت ایجاد میکنی.

اسلحه رو پایین گرفت و کلافه نفسش رو بیرون داد. دستی بین تار های طلایی رنگش کشید و لب گزید.
_ درسته... واقعیت همینه. همیشه ماموریت هات برات اولویت داشته جین. چه انتظاری داشتم...

_ حالا که متوجه شدی برگرد! موندنت اینجا برای هردومون خطرناکه. نمیخوام هیچ ریسکی انجام بدم!
منظورش دقیقا از حرف هاش همون چیزی بود که میگفت اما جونگ کوک از نیت مرد قاتل خبر نداشت. نمیتونست بفهمه چه آشوبی توی ذهن مرد ایجاد کرده و روحش رو بی قرار کرده.

_ حق با توئه، باید همون موقع که مرگت رو جعل کردی متوجه‌اش میشدم.
سوکجین ابرو هاش رو در هم کشید و شکاکانه پرسید:
_ مرگ... از چی حرف میزنی؟ مطمئنم که کانگ بهت گفته که...
اما جمله اش رو تموم نکرد چرا که حالا همه چیز براش روشن شده بود.

_ تو نمیدونستی که من... زنده ام... مگه نه؟
این بار جونگ کوک مردد بهش خیره شد و توی صورت مرد قاتل دنبال هر نشونه ای از دروغ میگشت اما انگار همه چیز صادقانه تر از چیزی بود که بتونه به دروغ نسبتش بده.

Answer MeTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon