S2 P1

1.3K 56 18
                                    

یک سال بعد ....

تهیونگ:

یسالی شده که کوک ترکم کرده...شب از خواب بیدار شدم
و تمام دنیا روی سرم اوار شد...
سوهو رو برداشته لود و غیب شده بود
حالا من تنها مونده بودم با ویلای جئون و یه حای مارک سیاه شده که داشت به یه مریضی دردناک تبدیل میشد
و الان از قبل هم زندگیم ب گند بیشتری کشیده شده بود
چون من همه چیزو از دست دادم
من از سمت عشقم ترد شدم
بچمو ازم گرفتن
و خانواده ای نبود...
و سختی هایی که از جلو چشمام رد میشد...
یکسال گذشته بود
یکسال تمام من تحمل کردم
و جدیدا لکه های خون از دهانو بینیم میریخت
بخاطر اون جای مارک دائمی که کوک گذاشته بود روم
کوک...کوک...کوک
آه هنوزم اونو کوک صدا میکنم
کسی که باعث همه اینا بود
خسته تر از همیشه رفتم بیرون
پاهام نا نداشتن مثل همیشه
و مثل همیشه اشتها نداشتم
یکساله اینطوری شدم
چند بار سعی کردم خودکوشی کنم
اما اون بادیگاردای احمق نجاتم میدادن
و هرچی میگفتم برن نمیرفتن
حتی اگر فرار میکردم یکی از اونا بالاخره پیدا میشد
که مراقبم باشه
و هیچوقت دلیلشو نفهمیدم و حوصله ای هم برای فهمیدنش نداشتم
اروم اروم راه  میرفتم که بویی زیر دماغم زد
یه بوی خیلی اشنا ک باعث شد
قلبم تیر بکشع و تمام خاطراتم هجوم بیارن تو سرم قلبم داشت از درد چرخ میخورد انگار
و حس کردم مایع گرمی داره از دهن و بینیم سرازیر میشه مزه خون توی دهانم جاشو خوش کرده بود
قلبمو گرفتم و خون با شدت بیشتری اومد بیرون
خندم گرفته بود دارم میمیرم چقدر خوب
نمتونن اون بادیگاردام جلومو بگیرن
اون بوی لعنتی
داشتی عذاب میکشیدم اما باید اون بو رو دنبال میکردم
اما این خون نمیزاشت
سرم گیج رفت روی دوزانوم افتادم
که یکی از بادیگاردا اومد و منو تا ماشین برد
لعنتی لعنتی من باید پیداش میکردم اون لعنتیو نه
بوی سوهو بود
اشکام سرازیر شد ...
سوهو کجایی
بابات تورو جدا کرده ازم
یهو یه تصمیم گرفتم
من باید از این شهر میرفتم
اگر پیداشونم میکردم چیزی تغییر نمیکرد
من تسلیم شده بودم... اون سوهو رو نمیداد خودشم برنمیگشت..
مادربزرگ جئون چند باری بلیط برای آمریکا فرستاده بود برام که برم یه بلیط یطرفه با تاریخایی که هر پقت بخام میتونم برم
اره
باید میرفتم و از صفر شروع میکردم
من لیاقتشو داشتم که حالم خوب باشع
اما باید از این بادیگاردا فرار میکردم
شب ساعت سه شب از پنجره فرار کردم
و با موفقیت خارج شدم
شبو تو پارک گذروندم و صبح رفتم فرودگاه
سوار هواپیما شدم
از پنجره بیرونو نگاه کردم
_سوهو مامان میره وقتی حالش خوب شد میاد البته که هیچوقت نمیبینمت...میدونم پدرت کاری میکنه که حتی منو یادت نیاد.. چون خیلی کوچیکی
پرواز کرد
و من از تمام خاطراتم دور شدم از اون شهر عاشقی
از اون بدبختی
از همچی دور شدم
وقتی رسبدم آمریکا همچی برام غریب بود
رفتم و خونه ای ک برام اماده کرده بود مادربزرگ جئون رفتم اونجا یه خونه نقلی قشنگ بود با تمام امکانات
تصمیم گرفتم یه رزومه کاری درست کنم و برم کار کنم
خب بهتره برم توی این شرکت خیلیم خفنه
خودمو سرگرم میکردم
استراحت کردم و صبح شد خودمو مرتب کردمو ی خودم توی اینه نگا کردم چقدر لاغر شده بودم باید به خودم میرسیدم خیلی لاغر و نحیف شذه بودم... به سمت شرکت رفتم  و با انرژی وارد شدم
رزوممو تحویل دادم و فرداش خبر دادن که قبول شدم
قرار بود کارمو رسما از فردا شروع کنم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت
روز بعد..
صبح شد به سمت شرکت رفتم سر میزم نشستم
کارم پوستر تبلیغاتی بود توی اون یکسال ک ک جئون رفته بود

کلاسای پوستر تبلیغاتی میرفتم برای سرگرمیم اخر بدردم خورد
صدای کارمندا رو میشنیدم که راجب مدیر شرکت حرف میزدن بیضتر کارمندا الفا یا بتا بودن  و تنها امگای اونجا من بودم ک البته از سرکوب کننده مدتی بود استفاده میکردم و رایحه ام پخش نمیشد
اما بوهاشون اذیت میکردم
فرموناشون تند بود
سرم گیج میرفت
صدای یکی از کارمندا رو شنیدم +مدیر شرکت با خانومشو پسرش مدتیه رفتن مسافرت میگن فردا میخاد بیاد باید کارتو درست انجام بدی وگرنه اخراج میشی میدونی که؟پس حواستو جم کن لطفا

مگه این مدیر کی بود راستی منم ندیده بودمش
منشیش منو استخدام کرد مثل اینکه اون در نبود مدیر کمک مدیر بود چون خیلی جدی و متین بود
امروزم تموم شدو همچی عالی پیش رفت اما دوباره خون از دهنم زد بیرون موقع خواب
و یاداور تمام دردام بود
بعد از کمی گریه و دلتنگی خوابم بردو صبح مرتب با یه تیپ جذاب رقتم سر کار همه لباسا بدنمو نمایش میداد چون بدن سفیدو کشیده داشتم گردنم دستام خودنمایی میکردن توی همه لباسا موهامو فر تر کردم یکمم رژ زدم رو لبام
خب خیلی سروحال بنظر میام
تمیز شیک و سروحال رفتم سرکار
وارد شدم و روی میزم نشستم
زودتر از همه اومده بودم
کامپیوترو روشن کردم و مشغول شدم
تا بقیه کارمندا اومدن
محو کارم بودم ک صدا پچ پچشون بلند شد و از جاشون پاشدم فکنم مدیر اومده بود
خشکم زد
فضا پر شده بود از یه بوی دردناکه اشنا
از جام بسختی پاشدم و  به ورودی نگاه کردم
و اونلحظه قلبم ایستاد...
ام..امکان...ن.ند..ا..ره

_____________________________________
سلام عشقاییییی من🥺
من برگشتممم کلی اتفاق افتاده بود برام
گوشیم سوخت دوماه گوشی نداشتم
و بعد گوشی خریدم نتونستم اکانتم بیارم بالا
و باز گوشیم افتاد توی دریا و بعد از دوماه گوشی خریدم
الان یه اکانت جدید زدم
چون رمز جیمیل قبلیمو نداشتم
و نشد بیارمش بالا
فصل دومشووو شروع کردم خیلی ذوق دارم خیلی دلتنگتون بودم
کسایی هم که جدید اومدن فصل یکش توی اونیکی اکانتمه اسم اکانتم foxsism  میتونین توی اون اکانت بخونین فصل یکشو
مرسییی که میخونین
روی فوکسیسم کلیک کنید اکانتم میاد برید داخلش فصل یکو بخونین ولی از این ب بعد توی این اکانتم اون اکانت از دستم دراومد
و اینکه قراره این داستان خییییلی گاد بشه
پس حمایت کنید و بیاین باهم بریم جلو
دوستتون دارمممم💖💖💖💖💖🥺

کسایی که فصل اولو نخوندن لینکشو این پایین میزارم اگر نیومد بهم پیام بدین
توی اکانت قبلیه واتپدمه ک پرید متاسفانه و رمزشم ندارم
اینه لینک
https://www.wattpad.com/story/256852755?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=foxsismm&wp_originator=OE%2BpoXXJu5AqSoIzFBYbNWf7%2Bo7tgMgUvhsBTqByQ1GnIR8xKBxYDNgANehvHPVL%2FRz9Fuiks5b6CWrF%2B%2FYbXYIS%2F8ix0elm4feCbb10oKGznpzAEmquO8rMQd3wZyS%2B

Kookv you are my tears 2Where stories live. Discover now