S2E5

517 45 15
                                    

وقتی دکتر بهم گف چشماشو باز کرده انگار دنیا رو بهم داده بودن
رفتم  و وقتی منو دید یهو اشکاش سرازیر شد و نگاهشو ازم گرفت
رفتم و دستاشو گرفتم
_قربونت برم تهیونگم معذرت میخام برات توضیح میدم
+برو لطفا کوک
_ته ته بیا بریم همچیو برات توضیح میدم قول میدم
نگاهش کردم نگاهش میگف بغلم کن بریم
اروم دستمو بردم زیر کمر و پاهاش
ی اخ گفت و بلندش کردم
میدونستم جای گلوله هنوز خوب نشده
اما باید بهش همچیو میگفتم
اروم با احتیاط بلندش کردم و بدون اینکه کسی ببینه خارج شدم
دزدیدمش
خوب شد اون نوچه ها نتونستن ببینن
سوار ماشین کردمش اروم
و کمربندو خوب تنظیم کردم ک اذیتش نکنه و تکون هم نخوره
رفتیم ب خونه باغی ک مال من بود

تهیونگ:

انتظار نداشتم جونگکوک بیاد انتظار نداشتم زنده بمونم و وقتی ازم خواست که بریم برام همچیو میگه قبول کردم
رفتیم  یه خونه باغ خارج شهر
پیاده شد و بغلم کرد اروم وارد خونه شدیم قشنگ بود سفید بود رنگش با مبلای رنگی و نور پردازی خیلی شاد
اروم روی کاناپه گذاشت منو
و رو ب روم رو زمین نشست
و شروع کرد
+متاسفام که تنهات گذاشتم
رومو اونور کردمو بهش نگاه نکردم
+متاسفام مادربزرگم مرتب منو با تو و سوهو تهدید میکرد مادر بزرگم جلوی خودم چند بار داشت میکشتت برات قاتل استخدام کرد
میخاس سوهو رو بگیره من مجبور شذم برای محافظت جون تو و سوهو برم ترکت کنم اون شب بدترین شبم بود که محبور شدم از کنارت برم
اینجاهم راحتم نزاشتن باید ب یه دختر ک نمیشناختمش حتی باید ازدواج میکردم تا دست از سرت برداره هم خوشحالم ک اومدی هم ناراحت چون الان ترس دارم ک اتفاقی برات بیفته از سمت مادربزرگم ک همین الانشم تا مرگ رفتی و خوشحالم ک میبینمت بعد این مدت

داشت گریه میکرد
بهش نگاه کردم
+متاسفام ته ته امیدوارم درکم کنی
_احمقه عوضی تو منو کشتی کشتن جسمی بهتر از اینه روحت بمیره تو میخاستی اینطوری ازم محافظت کنی؟تو همین الانشم منو داغون کردی مادربزرگت برام مهم نیست چون من ب عشق تو زنده بودم اما تو...
اما تو....
+اما تو چی ته بگو
_توعه احمق کاری کردی دیگه ب هیچ حسی اعتماد نکنم
اشکام سرازیر شد
بغلم کرد
بغلش کردم
+دلم خیلی برات تنگ شده بود ته
_اوهوم
+بیا فرار کنیم ما و سوهو  بریم یجایی ک دست هیچکی بهمون نرسه
_با این وضعم؟
+نه میبرمت الان باز بیمارستان خوب شدی فرار میکنیم
_مطمعنی؟
+اره ته
_باشه

ینی همچی تقصییر اون مادربزرگ عوضی بود؟
متنفرم ازش... تمام بدبختیام بخاطر اونه و تقصیر خودمم بود
و باز اروم برم داشت بردم بیمارستات و  ی بوس گذاشت رو لبام احساساتم هجوم اوردن و گریم گرفت
امیدوارم همچی خواب نباشه
گریم گرفت
+چیشدههههه تههه
_دلتنگ بودم
باز بوس کرد سرمو لپمو
خندیدم خندید
بردم داخل بستریم کرردن
وروز فرار نزدیک....

Kookv you are my tears 2Where stories live. Discover now