Okami

354 36 16
                                    

Genre: smut, fantasy, werewolf

"تاحالا درباره اون افسانه قدیمی شنیدی؟"

مینهو، چرخی به چشم هاش میده و شونه‌ای بالا میندازه. نمیدونست چرا آدما انقد علاقه به چیز های عجیب و غریب و دور از تصور دارن. اون فقط میخواست به زندگیش برسه اون هم به دور از هرگونه درگیری، موجودات ماورایی، آدم های احمق و افسانه هایی که همه دیوونشون بودن.

"اهمیتی نمیدم و علاقه‌ای بهشون ندارم."

چانگبین، دهنش رو کج میکنه و نچ نچی میکنه. از نظر اون مینهو اصلا باحال نبود. نمیدونست با این خوی صلح طلب و اخلاقی که هیچکس نمیتونست باهاش کنار بیاد چجوری تونسته دکتر اطفال، اونم تو یه منطقه روستایی بشه!
البته که مینهو موقعیت های خیلی بهتر هم داشت ولی اون پسر احمق تصمیم گرفته بود توی یه روستای محروم به کارش ادامه بده که خب این از قلب مهربونش بود اما از نظر چانگبین اون هنوزم احمق بود و به طور احمقانه‌ای از آدمای احمق فاصله میگرفت درحالی که احمق واقعی خودش بود!
پالتوی کرمی رنگش رو از روی چوب لباسی گوشه اتاق برمیداره و به سمت در میره.

"کجا میری؟"

صدای چانگبین برای چند ثانیه متوقفش میکنه. لزومی نمیدید به پسر توضیح بده که وسط شیفتش کجا میخواد بره اما اینکارو میکنه.

"میرم سیگار بکشم."

با صدای آرومی زمزمه میکنه و منتظر نطق های همیشگی چانگبین در رابطه با سلامتیش و اینکه اون خودش دکتره و باید این چیز هارو بهتر بفهمه، نمیمونه.
تقریبا این مشکل همیشگیشون بود. مینهو نمیتونست یه روز رو بدون سیگار یا قهوه بگذرونه.
تا همین الان هم دو فنجون قهوه خورده بود و نمیتونست بیشتر از این ماگ بزرگ لعنتیش رو پر کنه چون چانگبین جلوش رو میگرفت و چرت و پرت هایی در رابطه با مشکلات قلبی و سکته براش ردیف میکرد. تنها چیزی که مونده بود سیگار بود پس فقط میره بیرون تا توی محوطه آزاد به کارش برسه.
تنها مکانی که کسی بهش نزدیک نمیشد محوطه پشتی بیمارستان بود به دو دلیل؛ یک اینکه هیچ چراغ روشنی اون اطراف نبود. تنها یه چراغ ضعیف قرار داشت که با کمکش جلوی پات رو هم بزور میدیدی. جدا از اینکه سیماش قاطی میکرد و یهو خاموش میشد.
دلیل دوم هم فضای اونجا بود‌. اون قسمت دقیقا رو به کوهستان و جنگل بود. و داستان های عجیبی که همه اهالی تعریف میکردن باعث شده بود کسی نخواد تنها به اون قسمت پا بذاره ولی برای مینهو اون یه منطقه عالی برای خلوت کردن بدور از هر موجود دوپایی بود که بهشون میگن آدم!
به دیوار پشت سرش تکیه و سیگار توی دستش رو توی هوا تکون میده تا گرده های اضافیش رو بگیره.
ماه نورانی تر از هر شب دیگه‌ای بود و خاموش بودن تیر چراغ هم اصلا اهمیتی نداشت. سرش رو پایین میندازه و سیگار ارزون قیمتش رو بین لباش قرار میده. مزش افتضاح بود ولی این دقیقا چیزی بود که مینهو بهش نیاز داشت.
با صدایی از سمت جنگل، اخمی بین ابروهاش شکل میگیره و چشم هاش به سیاهی درون جنگل خیره میشه.
درآخر فقط صدای خرناس گربه ای رو میشنوه و جسم کوچولوش بعد از چند ثانیه از پشت بوته ها بیرون میاد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 25, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝘔𝘪𝘯𝘊𝘩𝘢𝘯'𝘴Where stories live. Discover now