weird

337 48 7
                                    

Genre: Fantasy, smut

نگاهش رو به خونه‌ی عجیب غریبی که دوستش آدرسش رو داده بود، میدوزه.

البته اون مکان بیشتر شبیه یه ویلای قدیمی مخروبه، توی حومه شهر بود تا یه خونه قابل سکونت.

نفسش رو‌ آروم بیرون میده تا کمی خونسردیش رو حفظ کنه و بعد در آهنیش رو به آرومی حل میده.

صدایی که از میله های زنگ زدش بلند میشه، باعث میشه بدنش لرز ریزی بره.

کمی مردد میشه ولی به هرحال، اون اونجا بود. برای جا زدن زیادی دیر شده بود. پس زانو های لرزونش رو تکون میده و به سمت در اصلی عمارت قدم برمیداره.

باد آرومی میوزید و همون مقدار برگی که روی درختا بود رو هم تکون میداد. پاییز بود و طبیعی بود که درختای حیاط عمارت خالی از آبادی باشن ولی همین امر خوف اون مکان رو بیشتر میکرد.

بالاخره، بعد از طی کردن مسیری، جلوی در بزرگی می‌ایسته و با نگاه اجمالی ای به اطراف در، متوجه زنگ کوچیکی کنارش میشه و بدون معطلی فشارش میده.

حقیقتا با چیزهایی که درباره صاحب این خونه شنیده بود، تصور میکرد یه پیرمرد زمخت که بینی بزرگی داره در رو باز کنه ولی اشتباه میکرد!

باورش نمیشد همچین دختر جوونی اینجا زندگی کنه. تصور اینکه اون دختر جادوگری بود که همه ازش حرف میزدن سخت بود. و خب، انگار واقعا دختر اونی نبود که باید میبود.

"وقت قبلی دارین؟"

با صدای دختر، به خودش میاد و نگاهش رو از چشم های آبیش میگیره.

"عام... بله به اسم لی... اون نه... هوانگ هیونجین."

خب، حقیقت اینه که دوست احمقش به اسم خودش براش وقت گرفته بود. مینهو واقعا باهاش دعوا کرده بود ولی اون گفته بود که اینجوری بهتره. مینهو نمیدونست چه چیزیش بهتره ولی خب، کوتاه اومده بود.

دخترک در رو میبنده و بعد از شنیدن صدای باز شدن زنجیرش، در به صورت کامل باز میشه.

"خوش اومدین جناب."

برای چندثانیه کوتاه، نگاهش رو به دختر میده و بعد وارد عمارت میشه. فضای داخلی اونجا برخلاف بیرونش بود. هوای گرم به صورتش برخورد میکرد و حس خوبی بهش میداد.

"از این طرف لطفا."

دختری که حدس میزد حکم منشی رو داشته باشه، میگه و جلوتر قدم برمیداره و مینهو رو مجبور میکنه که دنبالش بره. بعد از طی کردن تعدادی پله، جلوی در چوبی منبت کاری شده قرار میگیرن و بدون اینکه دختر چیزی بگه، در به آرومی باز میشه.

𝘔𝘪𝘯𝘊𝘩𝘢𝘯'𝘴Where stories live. Discover now