روشنایی ایستگاه قطار، تاریکی آسمان شب رو میشکافت.
مرد مو طلایی از فاصله نسبتا دوری به نورهای زرد و نارنجی ایستگاه چشم دوخت. دیدن ایستگاه و رسیدن این فکر به ذهنش که میتونن بقیه مسیر طولانی رو با قطار برن، باعث شد چشم های مشتاقش رو به مرد بلند قدی که دست بزرگش رو دور گردنش حلقه کرده بود و بهش تکیه زده بود، بدوزه.
« ایستگاه قطار اونجاست تنگن، میبینیش؟ برامون بهتره که با قطار بریم... مخصوصا برای تو!»
ناخودآگاه نگاهش رو به زخم روی پهلوی تنگن پایین آورد. زخم نسبتا عمیقی بود... با اینکه خونریزیش بند اومده بود ولی کیوجورو میدونست که حرکت کردن با این زخمی که هر لحظه ممکنه بازم سر باز کنه، خطرناکه...
تنگن به نگاه نگران کیوجورو خنده کوتاهی کرد. « یه جوری حرف نزن انگار این زخما میتونن منو متوقف کنن!»
با اینکه این حرفو زده بود، اما وزنشو بیشتر روی کیوجورو انداخت و حلقه دستش رو دور گردنش تنگ تر کرد. « ولی فکر خوبیه... حداقل میتونیم یه جایی بشینیم و بالاخره بزاری که به چیزای پر زرق و برقی که از اول مأموریت میخواستمش برسم!»
به دنبال تموم شدن حرفش، دستش رو بالا آورد و انگشت شصتش رو روی لب پایین کیوجورو کشید.
مرد مو طلایی سرشو عقب کشید. «وسط مأموریت وقت این چیزا نبود! الانم وسط جاده وقتی زخم خطرناکی داری و هرکسی هم ممکنه رد بشه وقتش نیست! »
تنگن اخم کرد و خودشو عقب کشید. « چی داری میگی؟ این موقع از شب هیچکس از جاده رد نمیشه! »
کیوجورو خندید. « زمان از دستت در رفته؟! به زودی خورشید طلوع میکنه... » با دست آزادش که دور کمر تنگن نبود، به زمین های کشاورزی غرق آب که دو طرف جادهی خاکی کنار هم نشسته بودن، اشاره کرد. « ...صاحبای این زمین ها قبل از طلوع میان و کارشونو شروع میکنن... »
تنگن چشماشو چرخوند. دسته ای از موهاش که توی صورتش ریخته بود رو با دست به عقب فرستاد، هرچند که موهای لجبازش دوباره سرجاشون برگشتن؛ با صدایی بلند تر از کیوجورو و لحن بی حوصله ای، حرف تکیه گاهش رو قطع کرد. « آه خیلی خب! باشه فهمیدم. فقط زودتر بریم توی قطار... شاید بالاخره یکمی راضی شدی!!»
کیوجورو با لبخند به چهرهی بد عنق تنگن نگاه کرد. این درست بود که از اول مأموریت، تنگن میخواست از فرصت پیش اومده استفاده کنه. معتقد بود که این مأموریت های دونفره خیلی کم پیش میان... و حالا که یکیشون پیش اومده، باید از کنار هم بودنشون استفاده کنن! میتونستن حین کار هم باهم باشن، نه فقط وقت استراحت! این موضوع برای هردوشون هیجان انگیز بود؛ ولی از همون اولش کیوجورو مانع تنگن برای بوسیدنش شد. میگفت این مأموریت مهمیه و نباید تمرکزشونو از دست بدن. البته که کنار تنگن بودن، به خودی خود باعث میشد که تمرکزش صد در صد نباشه...
برای همین، تنگن تا آخر مأموریت صبر کرده بود و حالا، هنوز هم وقتش نشده بود! اون حق داشت که بد عنق بشه...!
چشم های کیوجورو زخم های متعدد و سطحی روی بازوهای تنگن، و بعد از اون زخم پهلوش رو از نظر گذروند. دلش از دیدن اون زخم یک بار دیگه به درد اومد. تنگن برای محافظت از اون بود که اینطور مجروح شده بود. وقتی کیوجورو درگیر مبارزه با تعدادی از شیاطین بود و از نقطهی کوری یکی دیگه از شیطان ها بهش حمله ور شده بود. اون لحظه بود که تنگن با سرعت عمل همیشگیش ازش محافظت کرده بود... و درنهایت اون مأموریت عجیب که معلوم نبود چرا اونهمه شیطان توی یه منطقه جمع شدن، به خوبی انجام شده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Mugen Train [Uzuren]
Fiksi Penggemarبا لبخند، فاصلهی کمی که بینشون بود رو طی کرد و تقریبا به تنگن چسبید. سرشو بالا گرفت تا کمی به صورت فرد مقابلش نزدیک تر بشه. «چی اینقدر ساکتت کرده؟! » تنگن از افکارش بیرون اومد. دستش رو دور کمر کیوجورو انداخت و به خودش نزدیک ترش کرد. « پر زرق و برق...