نفرین شیرین
پارت ۱۷لوهان
با گیجی و خستگی به شکم برآمده و کثیفم نگاه میکنم. سر و صدای چانیول و بک هنوزم از توی آشپزخونه میاد. معلوم نیست این دو تا ظرفیتشون چقدره...
با حس چسبناکی بدنم، به سختی بلند میشم و به سمت تنها اتاق مهمان طبقه اول میرم تا قبل از تموم شدن کار اون دو تا دوش کوتاهی بگیرم. حین حموم چند باری تکونای بچه نفسم رو بند آورد اما توجهی نکردم و کارم و ادامه دادم.
دوش کوتاهی گرفتم و با پیچیدن حوله ی سفیدی به دور کمرم از حموم خارج شدم. توی اون اتاق لباس نداشتم پس با صدای بلند گفتم:
+ بکهیووووووونننننننن، میشه یه دست لباس بهم بدی؟ بکهیوننننن، …..پارک چانیول یه دیقه اون جفت لعنتی تو ول کن پنگوئنش کردی..... ای بابا پس کجا....
هنوز غرغر هام تموم نشده بود که بکهیون با سر و وضعی آشفته وارد اتاق شد:
× چی شده لوهان؟ چی میخوای؟
نیشخندی به وضعیتش زدم. دکمه های پیرهنش کاملا باز بود، زیپ شلوارش هم نصفه کشیده بود و لب هاش به شدت پف داشت.
+ خوش گذشت؟!
از روی حرص زبونی در اورد و گفت:
× تا چشت دراد، نذاشتی که،...، دور س...... صبر کن ببینم تو اصن از کجا میدونستی؟
خودم و به اون راه زدم و گفتم:
+ صداتون کل خونه رو برداشته بود.
دیدم چیزی نمیگه، وقتی به سمتش برگشتم دیدم با یه پوزخند داره به سر تا پام نگاه میکنه.
+ چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟
× چند بار زدی؟
+ ها؟؟؟؟؟
× خودت و به اون راه نزن. تو ما رو دید زدی واسه همین کارت به حموم کشیده.
قوطی کرم روی دراور و به سمتش پرت کردم:
+ میخواستین انقدر سر و صدا راه نندازین.
همزمان با جا خالی دادن بک در اتاق باز شد و چان با سر و وضعی مشابه بک وارد اتاق شد ، درست توی همون لحظه قوطی کرم با سینه ش برخورد کرد:
÷ اخخخخ
× چاننننن... خوبی؟
چان سینه ضرب دیده ش رو ماساژی داد و با صدای بم شده ای ناله کرد:
÷ چکار داشتین میکردین؟ جنگ؟
+ تقصیر بکهیون بود
× منننن؟؟؟؟؟ یا تو که...
وسط حرفش پریدم و گفتم :
+ بک... من یخ زدم، بالاخره میری برام لباس بیاری یانه؟
بکهیون به سمت در رفت اما لحظه ی اخر با نیشخند برگشت و بعد از انداختن تیکه ش به سرعت از اتاق خارج شد:
× خب کمتر پسر گلم جق بزن، برای سلامتی بچه ت هم خوب نیست...
با دندونای چفت شده مسیر رفتنش و نگاه میکنم. با سرفه مصنوعی چان به خودم اومدم. از گرمای صورتم میدونستم که حسابی سرخ شدم.
÷ امممم... میگم، کاری داشتی؟ اخه توی اتاقت خواب بودی و ما هم.....
با اشاره ی چان یاد تماسی که از مادرم داشتم افتادم. بدون توجه به وضعیتم از اتاق خارج شدم و همینطور که به سمت آشپزخونه میرفتم با صدای بلند گفتم:
+ ووواایییی چان بدبخت شدم. مادرم تماس گرفت.
شیشه کوچیک خون رو از یخچال مخصوص برداشتم و توی دستگاه مخصوصش گذاشتم تا کمی گرم بشه.
بکهیون در حالیکه پیرهن سفید استین بلند و گشادی رو با شلوارک سه ربعش ، توی دست داشت پشت سر چانیول وارد آشپزخونه شد و لباس ها رو با یک دست لباس زیر توی بغلم انداخت:
× مادرت زنگ زده؟ بعد از این همه مدت؟ اصلا چطور شد جواب دادی؟ تو که....
+ میدونم، من هیچ وقت هیچ تماسی رو از کره جواب نمیدادم اما این بار شماره ای نیافتاده بود ، منم جواب دادم.
شیشه نیمه گرم شده خون رو برداشتم و مشغول نوشیدن شدم. چانیول دست بک رو کشید و همینطور که از آشپزخونه خارج میشد گفت:
÷ بیا بک ، تا لو لباس میپوشه منو تو هم بریم یه دوش بگیرم و برگردیم تا ببینم چه بدبختی جدیدی سرمون نازل شده...
و قبل از اینکه بک فرصت انداختن تیکه ی نوک زبونش رو به من پیدا کنه اون رو زیر بغلش زد و به سمت اتاقشون راه افتاد.

YOU ARE READING
نفرین شیرین sweet curse
Vampire〰️〰️〰️🀄️〰️〰️〰️ Sweet Curse 〰️〰️〰️🀄️〰️〰️〰️ ▪️Couple: #Hunhan ورژن اصلی ▪️genre: #vampire - #mpreg - #smut ▪️Writer: @Scorpion0013 ▪️up: #FULL ⚫️خلاصه: اجبار...اشرافیت...تظاهر.. ا...